بالاخره شاخ غول پیدا کردن راهکار مستقل برای حمل و نقل کتابها رو شکستم. ماجرا این بود که همیشه چاپخانه خودحمل کتابها را به مقصد به عهده میگرفت. حالا باید دید کار چطور پیش میرود.
تجربه های پریده رنگ
۱۳۹۷ فروردین ۲۴, جمعه
۱۳۹۵ خرداد ۲۸, جمعه
نمایشگاه کتاب یا جشنواره کتاب؟
همزمان با برگزاری نمایشگاه کتاب تهران، مطلب عجیبی خواندم که کسی تعداد بازدیدکنندگان نمایشگاه کتاب لندن را با نمایشگاه کتاب تهران مقایسه کرده بود. الان دقیقا یادم نیست که اعداد چه بودند، فقط یادم هست که بازدیدکنندگان نمایشگاه تهران خیلی بیشتر از لندنیها بودند. البته نکته عجیب این اختلاف تعداد نبود، بلکه خود مقایسه ایراد داشت. نمایشگاه کتاب تهران یک واقعه فرهنگی عمومی است. یعنی همه کتابدوستان میتوانند در آن شرکت کنند. مردم برای نمایشگاه برنامهریزی میکنند و قرارهای دوستانه میگذارند، کتاب میبینند، کتاب میخرند، نویسندگان و دست اندرکاران کتاب رو میبینند، امضا میگیرند... و کتاب میخرند.
نمایشگاه کتاب لندن بیشتر یک واقعه تجاری است. مخاطبان آن همه دستاندرکاران کتاب و نشرند. اما مصرفکننده نهایی کتاب در آن حضور ندارد. بخش بزرگی از این واقعه فرهنگی-تجاری مربوط به خرید حقوق نشر کتاب است. بخش دیگر آن به چاپ کاغذی و انتشار الکترونیک اختصاص دارد و شرکتهای عرضه کننده این خدمات را به ناشران و نویسندگان مرتبط می کند. بازدیدکنندگان نمایشگاه، کتابفروشیها، نویسندگان، مترجمان، خریداران عمده خارجی، ناشرین، تصویرگران و بازاریابها هستند. بلیت نمایشگاه هم آنقدر گران است که برای عموم مردم صرف نمیکند که آنقدر پول بدهند برای جایی که طبعا مقایسه این دو واقعه به صرف اشتراکشان در نام «نمایشگاه» مقایسه درستی نیست.
اما سوال اینجاست که پس عموم مردم و کتاب دوستان چه میشوند؟ آیا حق آنها نیست که نویسندگان و مترجمان (و تصویرگران) را ببینند و با آنها در ارتباط مستقیمتری قرار بگیرند؟ اینجاست که پای جشنوارههای ادبی به میان میآید. دهها جشنواره ادبی هستند که بسیاری از آنها را دانشگاههای مختلف برگزار میکنند. بعضی از این جشنوارهها چیزی شبیه جشنواره فیلم هستند. یعنی یک واقعه فرهنگی بزرگ و ملی محسوب میشوند. بساط پیکنیک و روی چمن نشستنهای تابستان در جشنوارههای ادبی ریز و درشت برقرار است. خیلی از آنها در میدانهای محلی برگزار میشوند و محیط صمیمانهای دارند. صفهای امضای کتاب توسط نویسندگان طولانی است و شور و شوق دارد. کودک و نوجوان و بزرگسال، هر کدام میتوانند نویسنده مورد علاقه خودشان را ببینند و سر صحبتهایش بنشینند.
داشتم فکر میکردم که شاید ما در ایران جشنواره کتاب لازم داریم. نه یکی در سال، بلکه چندین جشنواره کتاب در شهرهای مختلف، در فصلهای مختلف.
داشتم فکر میکردم که شاید ما در ایران جشنواره کتاب لازم داریم. نه یکی در سال، بلکه چندین جشنواره کتاب در شهرهای مختلف، در فصلهای مختلف.
۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه
باد
پم تعریف می کرد که در وطن زیبایش هیچ وقت نمیشود چتر در دست گرفت، هر چند هوا همیشه بارانیست. چرا که باد آنقدر شدید است که چتر گرفتن را غیرممکن میکند. در واقع شدت باد آنقدر زیاد است که درختان همه مایل و خمیدهاند و هیچ درختی صاف و قد برافراشته نیست. گفت وقتی برای اولین بار به لندن آمده بود از دیدن درختها تعجب کرده بود و باور نمیکرد درختان «ایستاده» باشند.
پم اهل ولز است.
۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۷, جمعه
یک دنیا خلاقیت در یک اصطبل سابق!
در یک ده دورافتاده در نزدیکی آکسفورد، بین مزارع و مراتع سبز، یک اصطبل قدیمی را به دفتر کار تبدیل کردهاند. شرکت که خدمات چاپ ارائه میکند در سرتاسر دنیا شعبه دارد و یک شرکت معتبر و کارآمد است. کار اولیه شرکت پیدا کردن چاپخانه مناسب با قیمت مناسب برای ناشرهای مختلف بوده، اما امروز کارش گسترش پیدا کرده. قسمتی از کارشان طراحی و نوآوری در اسباببازیهای ساده، لوازم تحریر، و طراحی کتابهای خلاق است. «هیچ چیز غیرممکن نیست».
از خلاقیت در محتوا و شکل کتابها (و وسایل جانبی) به هیجان آمدم و کلی ایده گرفتم. همه اینها یک طرف، فضای سبز و زیبای ده یک طرف. تا توانستم نفس کشیدم.
۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۰, جمعه
آیا کتاب تصویری فقط به درد کودکان می خورد؟
بحث خوبی راه افتاده بر سر کتابهای تصویری. تا به حال به این نکته دقت کردهاید که هر چه بچهها بزرگتر میشوند بهشان تلقین میشود که باید کتابهایی بخوانند که فقط متن و نوشته باشد. تصویر داشتن کتابها حتی گاهی باعث تمسخر بچهها هم میشود. غافل از اینکه نقش تصویر در زندگیهای ما به هیچ وجه کمرنگ نیست. وقتی هم سواد تصویری دست کم گرفته شود، در نهایت سلیقههای تصویری در حد سریالهای آبکی پایین میآید.
نمیدانم شما چند کتاب تصویری کودکیتان را به خاطر دارید. من به جز یکی دو تا کتاب محبوبم همه کتابهای کودکی را فراموش کرده بودم و تازگی کم کم بعضیهایشان را دارم به خاطر میآورم.
نکته آخر اینکه شاید وقت آن رسیده باشد که با تصویرسازیها آشتی کنیم و قدرشان را بیشتر بدانیم.
بحثی که سر این موضوع در انگلیس جریان دارد را اینجا ببینید:
۱۳۹۵ اردیبهشت ۸, چهارشنبه
جنگ مارمولکهای سبز و مستطیلهای قرمز
پیرو پست قبلی درباره کتابهای تصویری کودکان برای موضوعات سخت، کتاب مارمولکهای سبز علیه مستطیلهای قرمز برای معرفی مفهوم جنگ و صلح به کودکان سه تا پنج ساله توصیه شده. این کتاب ضمن پرداختن به موضوع جنگ و کشتار و تلفات، به نحوی موضوع را با کودکان در میان می گذارد که آنها به هیچ وجه در معرض آسیب ذهنی و اضطراب و کابوس قرار نمیگیرند. در ادامه لینک یوتیوب کتاب را میبینید:
۱۳۹۵ اردیبهشت ۲, پنجشنبه
کودکان را نباید دست کم گرفت
قرار بود شنونده بحثی باشم درباره کتاب تصویری کودک و موضوعات حساسی که می توانند پوشش دهند. محل گفتگو برای من یک کد پستی بود و یک شماره ساختمان. ساعت شش و نیم باید آنجا می بودم که کمی دیر شده بود.
با عجله از اتوبوس پیاده شدم و از عرض خیابان گذشتم تا به خیابان «سترند» برسم. باید ساختمان شماره هشتاد را پیدا میکردم. اولین ساختمان پلاکش چهارصد و چهل و هشت بود. فکر کردم حالا نیم ساعتی باید راه بروم. کمی که جلوتر رفتم دیدم توالی پلاکها یکی یکی ست: چهارصد و چهل هفت، چهارصد و چهل و شش،... ولی آن طرف خیابان چشمم به پلاک پنجاه و شش خورد. باز بدو بدو خودم را به آن طرف رساندم و بعد از چندین ساختمان بیشماره بالاخره به ساختمان بزرگی رسیدم که شماره هشتاد را خیلی توی چشم و بزرگ رویش حک کرده بودند.
لابی ساختمان بیشتر شبیه یه حیاط بزرگ بود و قبل از گیتهای ورودی در گوشهای کارتها را توزیع می کردند. کارت گرفته وارد شدم و بعد از رسیدن به طبقه ششم و خارج شدن از آسانسور تازه انگار از خواب بیدار شده باشم. اینجا قسمتی از انتشارات پنگوئن بود. نمیدانستم که این انتشارات در بیش از یک ساختمان مستقر است.
پنلی که درباره موضوع صحبت می کردند شامل یک نویسنده/مادر (که در این گفتگو نقش خود را مادر میدید)، مسئول بخش فروش کتاب کودک کتابفروشی واترستونز پیکادیلی (که این شعبهاش به تنهایی بزرگترین کتابفروشی اروپاست)، ادیتور یکی از ایمپرینتهای کتاب کودک انتشارات مکمیلان به عنوان مجری، دو نویسنده/تصویرگر کودک در موضوعات حساس، و یک روزنامهنگار بخش کتاب کودک.
سوال این بود که آیا در کتابهای کودک تابویی وجود دارد که نباید به آن پرداخت؟ (منظور کتابهای تصویری ست که معمولا برای بچه های سه تا پنج ساله در نظر گرفته میشود)
به جز مادر پنل همه موافق این بودند که هیچ محدودیتی در مطرح کردن موضوعات وجود ندارد و فقط باید با حساسیت زیاد و خیلی محتاطانه همه موضوعات را پوشش داد. از جمله مرگ و جنگ. خانمی که به عنوان مادر شرکت کرده بود میگفت چرا باید خاطر بچههای سه چهار ساله مثل برگ گل را با چیزهای تیرهای مثل مرگ و وقایع تلخ و کثیفی مثل جنگ آلوده کنیم؟ حالا خیلی وقت دارند تا این دنیا را بشناسند. چرا نباید تا وقتی فرصت هست زندگی را تمیز و بیآلایش مثل خودشان ببینند؟
... بحث در جریان بود و اکثر حضار موافق بودند که نمیشود بچهها را از واقعیت دنیا دور نگه داشت و بالاخره با آن مواجه میشوند. پس چه بهتر که با یک کلام و تصویر فکر شده و ملایم با آنها صحبت کنیم. اما من به طور موازی در دنیای کودکی خودم سیر میکردم. دنیای پنج شش سالگیم وقتی انقلاب شد و دنیای هشت سال جنگی که پشت سر آن آمد. به یاد کارتونها و برنامههای تلویزیونیای افتادم که قرار بود ما را با این پدیدهها آشنا کند، اما به جایش گاهی میترساندمان. از میان کتابهایی که اسمشان را هم یادم نیست، یکی بود که شاه را به طور نمادین، یک دیو بدجنس «دیگ به سر» معرفی کرده بود. دیوی که با دیدن تصویرش چند شب کابوس دیدم تا مادرم (خیلی عصبانی از نویسنده و تصویرگر، اما همدل با من) کتاب را جلوی چشمم پاره کرد و هیبت دیوش برایم شکست. در عوض یکی کتاب دیگری که مورد علاقهام بود ولی متاسفانه باز هم اسمش یادم نیست زمستانی تیره و تار را ترسیم کرده بود که پسرک قهرمان داستانش تصمیم گرفت برود به جنگ زمستان و خورشید را برگرداند:
«ما میریم ابرا رو جارو بکنیم. ما میریم برفا رو پارو بکنیم. هر کی خورشیدو میخواد، پاشه همرامون بیاد»
دست آخر قهرمان داستان می رفت بالای کوه و دیگر برنمیگشت اما خورشید بهاری پشت سرش درمیآمد.
اعضای پنل بدون القای یک مفهوم ایدئولوژیک، کتابی که برای آشنایی با مفهوم جنگ و صلح پیشنهاد میکردند کتابی بود به نام مارمولکهای سبز علیه مستطیلهای قرمز.
بعد دو نویسنده حاضر در پنل کتابهای خودشان را معرفی کردند: «من و مادربزرگ» کتابی درباره فراموشی و آلزایمر مادربزرگ بود. «کلاه قرمز» کتابی درباره خودکشی!
در دلم جسارت نویسنده و تصویرگر کلاه قرمز را تحسین کردم. کتاب برای کودکانی ست که یکی از نزدیکانشان خودکشی کرده. نحوه بیان داستان و حساسیت بیش از اندازه تصویرهای آن واقعا توجهم را جلب کرد.
اما چطور میشود به این موضوعات حساس پرداخت؟ چه کار باید کرد؟ روزنامهنگار پنل گفت در بهترین حالت خود نویسنده باید درگیر موضوع باشد و تجربهاش را داشته باشد. بعد باید با هر کسی که روی زمین دچار این مشکل هست گفتگو کرد (تا جای ممکن و هر چی بگوییم کم است). درباره نحوه انتقال چه در داستان چه در تصویر باید با روانشناس و متخصص و تا جایی که میشود با هر کس ممکن صحبت کرد و کار را چک کرد. در نهایت این طوری کتابی قابل عرضه خواهیم داشت.
اشتراک در:
پستها (Atom)