برای چی دلت تنگ می شه؟ کوچه خیابونها و خونه هایی که دیگه نیستند؟ برای کوچهای که پهنتر شده؟ خیابونی که اتوبان شده؟ خونهای که جاش یه آپارتمان نوساز ساخته شده؟
برای کی دلت تنگ میشه؟ برای آدمهایی که دیگه نیستند؟ اونهایی که رفتهند جاهای دور؟ اونهایی که تغییر کردهند؟ اونهایی که دیگه نه قیافهشون رو می شناسی و نه اخلاقشون رو؟ و تو هم برای اونها قیافه و اخلاقی هستی که عوض شده و اسمی که تغییر نکرده.
وقتی اهل شهری باشی که همه چیزش داره سریع تغییر می کنه، «بهتر» میشه، «نوتر» و «مدرنتر» میشه، هر بار که به شهرت سر میزنی بیشتر احساس غریبی میکنی. هر بار احساس میکنی یک مسافری، یک جهانگرد، و داری شهر ناشناخته رو کشف میکنی. بقیه هم با تو مثل مسافر رفتار می کنند. می برندت به جاهای جدید. به جاهای قشنگی که تغییر کرده و خوب شده.
ولی شهری که برای آدم خاطره نداشته باشه، وطن نیست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر