۱۳۹۲ تیر ۷, جمعه

حریم خصوصی

اینجا قانون نانوشته ای وجود دارد که در آن حریم خصوصی افراد به شدت پاس داشته شده. سرک کشیدن در کار دیگران آنقدر غیر اخلاقی و بی ادبی تلقی می شود و فشار اجتماعی علیه آن آنقدر زیاد است که معمولا افراد در برخوردهای شخصی ریسک نمی کنند و از حدی صمیمی تر نمی شوند. این ویژگی فرهنگی البته هم جنبه های مثبتی دارد و هم منفی. منفی اش آن است که دوستی افراد با یکدیگر مشکل است. احوالپرسی ها به نظر رسمی می آیند و افراد به نظر سرد و غیردوستانه. مگر اینکه به این فرهنگ «حریم خصوصی» آگاه باشیم و راه های دوستی و شکستن یخ ها را بدون اینکه از حریم ها عبور کنیم بیاموزیم. من در این نوشته البته قصدم بیان جلوه هایی از محکم بودن دیوارهای حریم خصوصی در انگلیس است که مشاهده کرده ام.
۱- اینجا صف‌ها خیلی مرتب است و همه با حوصله تحملش می کنند. اگر بر فرض در صف خرید بلیت قطار، پست، بانک، دانشگاه، خرید ناهار یا هر چیزی باشید، همیشه یک فاصله یک تا دو متری بین نفر اول صف که کارش دارد راه می افتد و نفر بعدی وجود دارد. 
۲- در اتوبوس تا وقتی صندلی دو نفره خالی هست، کسی کنار شما نمی نشیند. در قطار وقتی صندلی ها خالی است اول یکی در میان پر می شود و بعد جاهای خالی بینابینی.
۳- وقتی پارکینگ پر نباشد، ماشین ها با یکی فاصله با یکدگیر پارک می کنند. جاهای خالی در فاصله ها بعدا پر می شوند. 
۴- حتی در ساعت های خیلی شلوغ در قطار افراد طوری می ایستند که کمترین برخوردی با هم نداشته باشند. حتی برخورد نگاه هم بیش از یک لحظه باشد مودبانه نیست. کسی سرش را در کتاب یا روزنامه دیگری نمی کند. یکی از دلایلی که در قطار هر کسی یک کتاب یا روزنامه می خواند حفاظت از نگاه و حریم خصوصی است (البته دلایلی دیگری هم دارد. مثلا اتلاف وقت و بیکار نشستن برای نیم ساعت در قطار با فرهنگ‌شان سازگار نیست). بعضی افراد که کتاب نمی خوانند چشمشان را می بندند و می خوابند. 
(نه اینکه اینها را از خودم درآورده باشم، یکی از مشغولیت‌های من در قطار خواندن آگهی‌های در و دیوار است. چند وقت پیش آگهی یکی از کتابخوان‌های الکترونیک بود که به جای اینکه در قطار سرتان را به روزنامه بی ارزش گرم کنید یا خودتان را به خواب بزنید، کتاب الکترونیک بخوانید.)
۵- شاید جالب‌ترین و بهترین مورد حفاظت از حریم خصوصی از نظر من مساله سوال پرسیدن است. افراد برای اینکه از شما سوال کنند محتاطند. تا لازم نباشد چیزی درباره زندگی شخصی، روزتان را چطور گذراندید، کجا می روید، و غیره نمی پرسند.

۱۳۹۲ خرداد ۱۸, شنبه

تجربه های جنسیتی

استاد راهنمایم دارد بازنشسته می شود. داشت از تجربه هایش در روزهایی که دیگر سر کار نمی آید می گفت (استاد راهنمایم مرد است):
صبح بیدار می شم صبحونه می خورم، به ناهار فکر می کنم، کارهام رو می کنم، ناهار درست می کنم می خورم، تا ساعت هفت می نویسم، شام درست می کنم... راستی من هیچ وقت با غذا درست کردن مشکلی نداشته م، ولی تا به حال فکر نمی کردم که همین تصمیم گیری برای اینکه چه غذایی درست کنم و برنامه ریزی ش چقدر سخت باشه! من هر روز در سررسیدم برنامه غذایی رو می نویسم... تازه یه تجربه جدید هم پیدا کرده م! حتما تو این تجربه رو داشتی (چون زنی). وقتی برنامه ریزی می کنی و تصمیم گیری چی درست کنی، شام رو آماده می کنی و منتظری که همسرت بیاد، بعد اون یه دفعه تکست می زنه که امشب دیرتر میاد خونه! خیلی احساس بدیه! یعنی اصلا به نظر نمیاد انقدر بد و سخت باشه. من اونو درک می کنم، خودم هم بارها همین کارو کرده م، و می دونم کار داره که نمی تونه به موقع بیاد. ولی خب من کلی فکر کرده م، زحمت کشیدم، غذا آماده کرده م و منتظر بودم که اونم بیاد. حالا همه غذاها سرد می شه و برنامه هام به هم می ریزه. تازه بدتر از همه اینکه ممکنه تکست بزنه که من دیرتر میام تو شامت رو بخور! این دیگه غیر قابل تحمله. 
من خودم جامعه شناسم، در این مورد مطلب خونده بودم، تحلیل کرده بودم... ولی فکر نمی کردم کارهای خونه انقدر تقسیم ناعادلانه جنسیتی داشته باشه و بار احساسی ش رو اصلا به حساب نیاورده بودم.
 ناگفته پیداست که چقدر به نظر من این بیان تجربه ها جالب بود. تجربه همیشه با تئوری و نظریه متفاوت است.