۱۳۹۱ دی ۹, شنبه

مساله ای به نام حمایت از کودک

۱- یکی از دوستانم سه بچه دارد که دو تا از آنها دوقلو هستند و سومی، چارلی، که کوچک تر هم هست، پنج ساله است و خیلی بازیگوش. این دوستم را در باشگاه شمشیربازی می بینم. در مدت یک ساعتی که بچه هایمان ورزش و شمشیربازی می کنند ما صحبت می کنیم، و تازه بعد که بازی تمام می شود، چارلی شروع می کند به دویدن دور زمین بازی و پریدن و ورجه وورجه کردن. طبیعتا زیاد هم زمین می خورد و همیشه یک جای زخم و کبودی کوچک روی دست و صورتش هست، ولی خیلی بچه شادی است. 
یک بار دیدم روی پیشانی اش کمی ورم کرده و کبود شده. از دوستم پرسیدم چه اتفاقی افتاده؟ ولی دیدم از این سوال من خیلی خوشش نیامد. بعد توضیح داد که توی مدرسه این اتفاق افتاده و موقع بازی سرش به جایی خورده و وقتی عصر از مدرسه بیرون آمده، دوستم بلافاصله به یکی از دوستان همراهش گفته این امروز این طور شده. در واقع دوستش را شاهد گرفته که کبودی مربوط به مدرسه است و نه قبل از آن. 
تا اینجای کار به نظر من حساسیتش بیش از حد بود، ولی در واقع من با قوانین آشنایی نداشتم. دوستم تعریف کرد که یک بار بعد از یک ماه که برای همین زخم های سطحی به بیمارستان مراجعه کرده، از شهرداری با خانه اش تماس گرفته اند و گفته اند می خواستیم حال چارلی را بپرسیم. گفت بهشان گفته ام حالش خوب است خیلی ممنون! ولی چرا باید حال بچه ام را بپرسند. حتما منظوری داشته اند. 

۲- چند وقت پیش وبلاگ خانمی را می خواندم که یک پسر بیش فعال دارد. البته آن موقع هنوز رسما تشخیص داده نشده بود که بچه بیش فعال است. اما کنترل پسر یکی دو ساله اش برایش خیلی سخت بود و بچه مرتب زخمی می شد. در یکی از مراجعاتش به بیمارستان، پرستار خیلی محترمانه گفته بود مراجعه شما به بیمارستان زیاد است و باید گزارش کنم. و البته گفته بود که این به نفع شماست چون اگر تشخیص این باشد که بچه بیش فعال است کمک مناسب برای آن را دریافت می کنید (و همین طور هم شده بود).

۳- دیشب مقاله ای می خواندم در یک ژورنال آکادمیک درباره نقش احساسات و تجربه شخصی در تحقیقات جامعه شناسی. چیزی که برای خانم نویسنده مقاله الهام بخش شده بود، این بود که بچه اش از روی مبل افتاده بود زمین و سرش آسیب دیده بود. وقتی بچه را به بیمارستان برده بودند بلافاصله تحقیقات در باب کودک آزاری و اقدامات حمایتی شروع شده بود و با اینکه رفتار مددکاران در تمام این مدت با آنها مناسب بود، و بعد از تحقیق ثابت شده بود که کودک آزاری در کار نبوده، احساس منفی که در مادر ایجاد شده بود و حسی که نسبت به توانایی خودش در مادری کردن پیدا کرده بود او را به فکر نوشتن یک مقاله آکادمیک انداخته بود.

۴- امروز خبری دیدم مبنی بر اینکه دیتابیس تمام بیمارستان های انگلیس در مورد کودکان و مراجعه شان به بیمارستان های مختلف به هم وصل می شود. این کار برای این است که موارد کودک آزاری زودتر و بهتر کشف شوند. برای اینکه با مراجعه به مراکز درمانی مختلف نشود تعداد و علت مراجعه را پنهان کرد. 

۵- همه اینها وقتی جالب تر می شود که یادم می افتد در زمانی نه خیلی خیلی دور، بچه های کوچک به عنوان «دودکش پاک کن» در این کشور استفاده می شدند. برای اینکه جثه کوچکی داشتند و می توانستند از لوله دودکش بالا بروند و دوده ها را خوب پاک کنند. البته شاید هم نمی توانستند و توی دودکش گیر می کردند و خفه می شدند (که کم هم اتفاق نمی افتاد). 
همین!

۱۳۹۱ دی ۴, دوشنبه

تئاتر مرشد و مارگاریتا

چند وقت پیش مطلع شدم که قرار است اجرایی از داستان مرشد و مارگاریتا، نوشته میخاییل بولگاکف، به روی صحنه برود. مشتاقانه اما با شک و تردید بلیت رزرو کردم. مشتاقانه از این جهت که از خود کتاب خیلی لذت برده بودم و بعضی صحنه هایش در ذهنم ماندگار شده بود، و شک و تردید هم دقیقا به همین خاطر.
کسی که کتاب را خوانده باشد می داند که عوض شدن روایت ها و داستان های تو در تو با حال و هواهای متفاوت و حتی لحن و کلام متغیر داستان چقدر اجرای آن را مشکل خواهد کرد. آن هم در صحنه زنده تئاتر. گذشته از آن بعضی صحنه ها (یا شاید بیشتر صحنه ها) آنقدر سوررئال هستند که انگار جز در ذهن نمی شود آن را تصور کرد.
دیروز نمایش را دیدم. اولین فکری که از دیدن صحنه تقریبا خالی و سیاه به ذهنم رسید این بود که این هم حتما یک تئاتر خیلی مفهومی-هنری و روشنفکری است. از آن نوعی که قسمت عمده اش به «سوزن نخ کردن» می گذرد.

روی صحنه یک ردیف صندلی چوبی گذاشته شده بود و یک تخت بیمارستان بدون هیچ دکور دیگری. اما با شروع شدن نمایش معلوم شد حدسم نادرست بوده. هر چند تنها دکور فیزیکی صحنه، همان صندلی ها، یک تخت، یک میز، و در شیشه ای متحرک و یک کیوسک باقی ماند؛ اما تمام صحنه های متغیر در زمانها و مکانهای مختلف داستان با همین وسایل و به کمک نورپردازی فوق العاده زیبا بازسازی شد. همه اینها به علاوه صحنه های پرواز مارگاریتا و پرواز با اسبی که از صندلی های چوبی ساخته شده بود، و صحنه نمایش جادوی سیاه، که در ابتدای آن دوربین های سالن به طرف مای تماشاگر بر می گشت و خودمان را در غالب تماشاگران فریب خورده وولاند به خودمان نشان می داد، فوق العاده بود.

زمان نمایش صد و نود و پنج دقیقه بود.
اطلاعات و محل اجرای تئاتر

۱۳۹۱ آذر ۲۵, شنبه

آخرین کلاس ترم

آخرین کلاس این ترم من روز جمعه برگزار شد. البته فقط با یک دانشجو! اینکه کلاسهای جمعه به خاطر جمعه بودنش و به خاطر ظهر بودنش خیلی کم جمعیت بود و همیشه تعداد غایبین ش زیاد بود، احتمال این را که جلسه آخر کلا لغو شود زیاد می کرد. اما یک نفر آمد و مبحث پست مدرنیسم را با همان یک نفر مرور کردیم. اتفاقا کلاس خوبی هم بود.

۱۳۹۱ آذر ۲۰, دوشنبه

جریان دفتر کار

اول که پذیرش دانشگاه را دادند یک دفترچه راهنما هم ضمیمه ایمیل کردند که امکانات، حقوق و مسوولیت های دانشجویان دکتری را توضیح می داد. یکی از امکاناتی که قولش در آن روز به ما داده شد، فراهم کردن لوازم تحریر مورد نیاز، کامپیوتر، پرینتر، و دفتر کار بود. البته گفته شده بود که این امکانات اختصاصی نیستند و دفتر کار و کامپیوتر ممکن است با چند نفر دیگر مشترک باشد. 
اولین روز دانشگاه (همان روز جشن شکوفه ها) کلید دفتر کار را تحویل دادند. اتاق در طبقه ششم ساختمان دانشکده ست و مثل ویترین دیوارهایش شیشه است. این اتاق برای شش نفر میز و کشو و کامپیوتر دارد. روی میز نوشته ای گذاشته اند که سیستم دفتر hot desk است. یعنی کسی جای تعیین شده ندارد و اگر میزی خالی بود می تواند از آن استفاده کند. 
سال اول بیشتر روزها من دانشگاه بودم و یکی از دوستانم هم معمولا می آمد. سال دوم ولی اتاق یکی دو ماه خالی بود، بعد یکی از ورودی های جدید از اوگاندا آمد و یک پست داک هم از سوییس مهمانمان شد که هر روز از دفتر استفاده می کردند. 
امسال ولی خبردار شدیم که می خواهند دفترمان را ازمان بگیرند و همه را به یک اتاق عمومی پرجمعیت منتقل مان کنند. همه مان از این خبر ناراحت شدیم هر چند خیلی کم از این اتاق استفاده می کردیم. انگار تازه قدرش را دانسته باشیم. این که فضای تقریبا خصوصی این اتاق قرار است جایش را به یک مکان عمومی بدهد ناراحت کننده بود. قرار شد از نماینده مان (همان دانشجویی که از اوگاندا آمده است) بخواهیم که موضوع را با دانشگاه مطرح کند و از آنها توضیح بخواهد که چرا ما را در جریان تصمیم گیری قرار نداده اند و چرا نظرمان را نخواسته اند.
از اینجا کار خراب شد. وقتی دوستانم از پاتریک خواستند که اعتراض ما را به گوش دانشگاه برساند او امتناع کرد و طرف دانشگاه را گرفت. اما وظیفه «نماینده ما» این بود که حتی اگر خودش حرف ما را قبول ندارد آن را به دانشگاه منتقل کند. کار به اینجا کشید که به او گفتند اگر نمی توانی ما را نمایندگی کنی بهتر است کس دیگری در جلسات دانشگاه حضور پیدا کند و او هم قبول کرد.
اما نکته جالب این ماجرا برای من این بود که مقاومت پاتریک در برابر خواست ما «یک مساله فرهنگی» تلقی شد. فرهنگی که حرف بالادست را می پذیرد و اعتراض نمی کند. تقریبا برای همه مسلم است که تصمیم نهایی گرفته شده و به خاطر یک سری تغییرات در ساختار دانشگاه دفتر کار حتما از ما گرفته خواهد شد، اما این دلیل نمی شود که اعتراضمان را نکنیم. حتی کسانی که هیچ وقت از دفتر استفاده نمی کردند یا آنهایی که قبل از انتقال ما به سالن عمومی دفاع می کنند و کارشان با دانشگاه تمام می شود، در این اعتراض همراهی کردند.

۱۳۹۱ آذر ۱۶, پنجشنبه

مطالعات نژادی و قومیتی

بحث امروز کلاس، مطالعات نژادی و قومیتی بود، البته در حد مقدماتی. 
اول روی مفهوم نژاد و قومیت و تفاوتشان صحبت کردیم. بعد دو مفهوم «انسان حاشیه ای» و «خودآگاهی دوگانه» را مورد بحث قرار دادیم. امروز ترکیب «نژادی-قومیتی» کلاس تنوع داشت. یکی از بچه ها انگلیسی سفید بود و بقیه هر کدام یا انگلیسی مختلط یا کلا خارجی بودند. بنابراین از تجربه های خودشان استفاده کردیم. اینکه چطور به دو فرهنگ تعلق دارند یا به هیچ کدام از دو فرهنگ به طور کامل تعلق ندارند و در هر کدام از دو جامعه (جایی که به دنیا آمده و بزرگ شده اند و جایی که در آن ریشه خانوادگی دارند) به عنوان عضو کامل پذیرفته نمی شوند. 
یکی از بچه ها که نسل دوم مهاجر از شمال آفریقا بود می گفت هیچ احساس تعلقی نسبت به کشور پدر و مادرش ندارد و خود را کاملا بریتانیایی می داند. هر چند رنگ چهره ش و طرز پوشش اش (دختری باحجاب بود) متفاوت باشد. می گفت در این کشور متولد شده و بزرگ شده ام. درست است که زبان عربی هم می دانم ولی زبان مادریم یا زبان اصلیم انگلیسی ست و اگر کسی صورتم را نبیند و فقط صدایم را بشنود نمی تواند تصور کند که از نظر ظاهر تفاوتی با بقیه انگلیسی ها دارم (که درست هم می گفت). 
گفتم یک آزمایش کنیم. ببینیم بین تو و هایدی (که تنها دختر کاملا انگلیسی کلاس بود) چه تفاوتی در هویت و برداشت هویتی تان وجود دارد. هایدی می گفت که جد اندر جد در اسکس انگلستان بوده اند. هیچ فامیلی از هیچ جای دیگری ندارد، هیچ زبان دیگری جز انگلیسی نمی داند. رنگش پوستش سفید است با چشمان آبی و موهای طلایی کمی مواج با لهجه اسکسی. ولی شهینه پوست سبزه و چشم و ابروی مشکی، پدر و مادری که به سرزمین اجدادی شان عشق می ورزند و نسبت به آن تعصب دارند، مسلمان، زبان عربی می داند، مادربزرگش هم دبی زندگی می کند. اما قبول نمی کرد که احساس متفاوتی از هویت خودش نسبت به هایدی دارد. و من هم نمی خواستم این را بپذیرد، فقط می خواستم دوگانگی هویتش را هم درک کند. آخرسر به حجابش و اعتقادی که با آن متولد شده متوسل شدم. هر چند گفت که خودش مطالعه کرده و اسلام را پذیرفته ولی نمی توانست انکار کند که اگر با این دین متولد نشده بود مطالعه ای هم در این زمینه نمی کرد. 
کلا شهینه دختر باسواد و با مطالعه ای است. خیلی هم خوب حرف می زند. بیشتر از همه بچه های کلاس -از جمله هایدی- لغات تخصصی بلد است. و رفتارش هم همیشه کاملا محترمانه و دوست داشتنی است. 
بحث های این کلاس را در مجموع دوست دارم.

روباه

شب از پنجره آشپزخانه بیرون را نگاه می کردم، زیر درختان فضای سبز مشترک مجتمع، درست پشت دیوار ما، گوشهایش تکان تکان می خورد. انگار زیر برگها که پنهان شده بود چیزی می خورد. 
وقتی خیالش راحت شد که کسی اطراف نیست بیرون آمد. روباه بود. عین کارتون ها روی سرپنجه هایش حرکت می کرد و سرش پایین بود. دم پشمالویش نارنجی رنگ بود. گوشهایش و پوزه اش تیز بود. 

از اینکه یک روباه را وسط شهر، در حیاط پشتی ام، دیده ام، یک حس پیروزمند خوبی دارم.



ظاهرا حدود یازده هزار و هفتصد روباه شهری در لندن زندگی می کنند.

۱۳۹۱ آذر ۱۰, جمعه

ساختار واحدهای درسی

این سیستم آموزشی، اولش برای من کمی بیگانه بود. درست متوجه نمی شدم نقشم در دانشگاه چی هست و وظایفی دارم. عنوان کاریم تدریس (teaching) بود اما عنوان استخدامی ام (VL: visiting lecturer). 
حالا این وظایف و عناوین برایم روشن شده:
هر واحد درسی یک مسوول دارد که استاد اصلی آن واحد است: module leader
این شخص مسوول برنامه ریزی کلی برای واحد درسی ست. بنابراین از جلسه اول تا آخر ترم، عنوان درسی هر جلسه را تعیین می کند. علاوه بر این از اساتید دیگر برای تدریس جلسات دعوت می کند. بنابراین ممکن است تمام جلسات را خودش تدریس کند یا اینکه بعضی از آنها را به استاد دیگری بسپرد.

هر جلسه دو بخش مجزا دارد:
lectures
tutorials (or seminars)1
در بخش لکچر استاد آن جلسه (که از اول ترم معرفی شده به دانشجوها) درس را به صورت کلی ارائه می کند. این یک سخنرانی معمولا بزرگ است که ممکن است صد-دویست دانشجو داشته باشد و یک ساعت طول می کشد.
بعد آن گروه بزرگ به کلاسهای بیست/سی نفره تقسیم می شوند و یک ساعت دیگر بحث می کنند. این بار بر اساس متونی که از قبل تعیین شده که مطالعه کنند، و استاد نقش هدایت کننده جلسات را دارد تا مفاهیم تدریس شده را عمیق تر مطالعه و موشکافی کنند.

من در بخش دوم کار می کنم و امسال استثنائا چند جلسه هم تجربه لکچر پیدا کردم.
مسوول اصلی واحد درسی نوع امتحان را هم تعیین می کند. ممکن است در یک واحد درسی قسمتی از نمره به امتحان آخر ترم مربوط باشد و درصد دیگری به پروژه کلاسی، ارائه در کلاس، و گزارش های مختلف.
پارسال واحد درسی که تدریس می کردم در دو ترم ادامه داشت و امتحان اصلی آخر ترم بهار گرفته شد.  در طول دو ترم دو کار کلاسی داشتند که هر کدام درصدی از نمره را می گرفت. کار اول تهیه خلاصه ای از چهار منبع معرفی شده بود:
Critical annotated bibliography
کار دوم ارائه مقاله ای بود که یکی از عنواین درسی را مورد بحث قرار می داد.

امسال اما بیشتر اساتید امتحان پایان ترم را حذف کرده اند (به جز واحد درسی ما) و یک کار کلاسی برای یک ترم دارند که عبارت است همان مقاله تعیین شده. سوال مقاله هم از قبل مشخص شده و از بین چند سوال یکی را باید انتخاب کنند.
این روزها مشغول بررسی پیش نویس مقاله ها و ارائه مشاوره م.

مد خیابانی لندن

هر چند سعی می کنم در خیابان و مترو چشم در چشم کسی نشوم، چه برسد به اینکه زل بزنم و نگاهشان کنم، ولی به همه لباسها و کفشها و سرپوش ها توجه می کنم. امروز یک لباس غیر متداول در مترو توجهم را جلب کرد. 
آقای حدود بیست-سی ساله ای که روبرویم نشسته بود یک کت مخمل یک دست سرمه-مشکی پوشیده بود با چلیقه زرشکی و و پیراهن سفید که آستینش را کمی زیر کت  برگردانده بود. دکمه بالای یقه ش باز بود دستمال گردن ابریشم سرمه ای با خالهای ریز سفید را شل گره زده بود. شلوار جین مشکی و کفش مشکی داشت. 
خوشبختانه سرش تو کتاب بود و متوجه نشد چقدر لباسش را برانداز کرده ام. :)

روزهای آخر ترم

این روزها آخرین روزهای ترم زمستان است. دانشگاه ما امسال هفدهم دسامبر ترم را تمام می کند. این خودش باعث شده که مشارکت در کلاسها کمتر از معمول باشد. امروز فقط سه نفر از دانشجویان به کلاس آمده بودند. این کلاس معمولا شرکت کننده کمی دارد چون ظهر روز جمعه است و کسانی هم که در آن شرکت می کنند خسته اند و مرتب خمیازه می کشند. 
در عوض امروز که تعداد خیلی کم بود بحث ها رو زنده تر برگزار کردیم و زمان سریع گذشت. تا خود ساعت دوازده کار کردیم تا استاد کلاس بعدی وارد شد و عملا بیرونمان کرد. با این وجود وقتی کلاس تمام شد یکی از بچه ها پرسید ساعت چند است و خیلی تعجب کرد که وقت این قدر به سرعت گذشته. 
برگه های ارزیابی واحد را هم امروز و دیروز از بچه ها گرفتم و تحویل مسوول این درس دادم. آنجا لنا می گفت که بعضی بچه ها از سمینارها شکایت داشته اند و شکایت شان البته متوجه دوستان خودشان بوده که منابع را نمی خوانند و بدون مطالعه و اطلاعات به کلاس می آیند. 
البته شنیدن از انتقاد ناراحت کننده بود ولی واقعا چاره چیست؟ خواندن یا نخواندن منابع تقصیر خودشان است. من حتی دستم تا این حد باز نیست که خواندن یا نخواندنشان را امتیاز یا نقصی برای نمره نهایی حساب کنم.
امیدوارم نتیجه امتحان شان خوب باشد. مطمئن نیستم که با ساختار جدید درسها به نتیجه مطلوبی برسیم. برخلاف تصور اولیه ام به نظرم ساختار درسی پارسال بهتر جواب می داد.

۱۳۹۱ آذر ۳, جمعه

ساعت های شلوغی مترو

دو سه روز پیش عکسهایی دیدم از ساعت های شلوغ متروی تهران که برایم غیر منتظره بود و ناراحت کننده. مسلما ساعت های پر رفت و آمد، مترو شلوغ می شود ولی تصاویر از جهت هرج و مرج وحشتناک بودند. هر کسی تلاش می کرد که زودتر کار خودش را راه بیندازد. همزمان عده ای در حال خارج شدن از قطار بودند و عده داخل می شدند و فشار و شلوغی جمعیت محسوس بود.
بعد از آن دقت کردم ببینم چه تفاوتی هست بین ساعتهای شلوغ اینجا (لندن) و عکسهایی که از تهران دیدم. اتفاقا فردای آن روز در یکی از همین ساعات مسافر مترو (یا آندرگراند یا تیوب) بودم. داخل قطارها آنقدر پر بود که مجبور شدم از سوار شدن به قطار اول صرف نظر کنم و منتظر بعدی باشم. داخل قطار جای نفس کشیدن هم نبود.
با این وجود جمعیت منتظر، اول اجازه می داد که کسانی که می خواهند از قطار خارج بشوند، بیرون بیایند، بعد بدون عجله و با رعایت نوبت وارد فضای محدود قطار می شد.
توی قطار، هر چقدر هم شلوغ، حریم خصوصی هر کسی رعایت می شود. این یعنی نباید با کسی چشم در چشم شد و اگر تصادفا این اتفاق افتاد باید فوری لبخند زد و به جای دیگری نگاه کرد. نباید به روزنامه یا کتاب دیگری سرک کشید...
و خیلی ها برای اینکه راحت تر باشند کتاب می خوانند، یا روزنامه یا مجله.
وقتی به یکی از ایستگاه ها رسیدیم یک صندلی خالی شد. دو نفر که به صندلی نزدیک تر بودند به هم تعارف می کردند. زن جوان تر اول تعارف کرد. زن مسن تر گفت نه، تو بشین. داری کتاب می خوانی!

ویژگی های سارا

سارا پارسال مادیول لیدر ما بود. امسال ولی مسوول امور آموزشی دانشجویان لیسانس و هماهنگ کننده این مقطع است. تخصص خودش جامعه شناسی رسانه ها و جنگ است. همیشه در تابستان و زمستان یک بلوز یشمی آستین کوتاه می پوشد با یک کاپشن خاکی. موهایش طلایی پررنگ است که بیشتر اوقات دوتا می بافد. 
رفتارش هم خیلی صمیمانه و دوستانه ست و هم یک مقداری تهاجمی و تند. من تا به حال کلاسهایش را ندیده ام ولی شنیده م که اگر کسی حرف درگوشی سر کلاس بزند از کلاس اخراج می شود. 

گزارش سارا

امروز صبح سارا گزارش کلاسم را برایم فرستاد.
توی ایمیلش نوشته بود که در مجموع به نظرش کلاس خیلی خوب بوده و خودش هم تحریک شده بوده که در بحث ها شرکت کند.
گزارشی که ضمیمه بود دو قسمت داشت که یکی خلاصه ش بود که اینجا عینا کپی می کنم. قسمت دیگرش جزئیات بیشتری داشت از جمله اینکه به روشهای به کار گرفته شده در کلاس اشاره کرده بود و از تصویرها و پاورپوینت تعریف کرده بود:


SUMMARY COMMENTS ON THE SESSION  
(Brief description of the session and a brief account of the main strengths and weaknesses)

This was a seminar class exploring the social construction of gender, and feminism and sociology.

The session was well structured using group work, powerpoint, visual imagery and general discussion. Questions were set to guide the discussion and Delaram attempted to translate, interpreting and synthesise student responses to move them towards the broader themes of the subject matter. Delaram’s delivery demonstrated a clear understanding of the topic. Her use of visuals in particular was thought provoking and a good tool to stimulate debate and discussion. The different tools Delaram used to provoke discussion at a number of different levels also impressed me.

There were a few noteworthy issues however which deserve some discussion here.  Firstly, none of the students had done the reading complaining that there were not enough ‘online’ and downloadable resources.  Delaram explained that this debilitates discussion and stressed they were responsible for their own reading/learning but of course this is a difficult starting point for any tutor.  I would suggest she that insists firmly that students read in future sessions, allowing for no excuses.  Secondly, some of the discussion descended into students expressing their personal ‘opinions’ about gender rather than a sociological viewpoint.  Again, this is not unusual at Year 1, but something that needs to be managed carefully.  Here, one student became offended, thinking others were criticising her ‘opinion’.  This generated some conflict within the group.  Delaram managed this situation well, explaining the difference between opinion and scholarly engagement and moving the discussion on but unfortunately the student continued to take offence for a while.  This is a difficult situation for any tutor to manage and Delaram demonstrated competence however I would suggest that she integrates into her teaching a session about opinion and engagement to avoid this in the future. 

Overall, this was a good session and despite the difficulties (presented by students) Delaram’s teaching style was both informed and  informing.

۱۳۹۱ آذر ۲, پنجشنبه

نقد کلاس

هر سال یکی از استادها، کلاس یکی از استادیارها را می بیند و نقدش می کند. یا بهتر از کلمه نقد این است که بگوییم نظر می دهد و گزارشش را هم می دهد. به این کار می گویند:
peer review

پارسال هم یک جلسه این طوری برگزار شد. امسال قرار بود سارا کلاس مرا ببیند. از یکی دو هفته قبل وقتش را با هم هماهنگ کرده بودیم.
معمولا من یک ربع زودتر می رسم و باید پشت در منتظر بمانم. اگر کلاس خالی باشد می روم تو و پروژکتور و کامپیوتر را آماده می کنم و پاورپوینت ها را یک دور چک می کنم تا بقیه برسند.
کلاس پنجشنبه ها معمولا غایب کم دارد و همه هم فعال هستند. هفته پیش چهار تا سوال مطرح کردم که در گروه های سه نفره رویش فکر و مطالعه کنند و بحث کلاسی فعال تری داشته باشیم. نتیجه اینکه امروز نصف کلاس غایب بودند! پنج دقیقه به شروع کلاس سارا آمد و نشست ته کلاس. بعد کم کم بچه ها آمدند. جالب اینجاست که تا وقتی سارا رفت (نیم ساعت از کلاس گذشته) کسی نفهمیده بود که او دانشجو نیست.
بحث امروز در مورد فمینیسم و تاثیرش روی جامعه شناسی بود. من بحث را از اینجا شروع کردم که اینکه جنسیت برساخته اجتماعی است یعنی چی. تعدادی اسلاید نشانشان دادم که ذهنیت غالب در مورد نقش های مردانه و زنانه را نشان می داد. بعد سوال کلاسی را مطرح کردم و قرار شد گروه ها رویش بحث کنند و بعد هر گروهی نظرش را بگوید.


سوال این بود که آیا جامعه شناسی مردانه ست؟ و آیا فمینیسم تاثیری روی جامعه شناسی داشته است یا نه. یکی دو دقیقه گروه ها بحث کردند و بعد یکی نظرشان را گفتند. نظر اکثریت این بود که بله جامعه شناسی این طور بوده که مسایل زنان را اصلا در نظر نمی گرفته....
بعد یکی از بچه ها گفت من مخالفم و توضیح داد که درست است که جامعه شناسی مردانه بوده ولی من شخصا ترجیح می دهم که زنان نقش زنانه داشته باشند. یک نفر از گروه دیگر وارد بحث شد و خیلی محترمانه و با آرامش حرفهای او را نقد کرد. ولی آن دانشجویی که معتقد به نقش زنانه بود ناراحت شد. من آمدم کار را درست کنم، گفتم ایپک درست است که نظر شخصی تو این است و خیلی هم محترم، ولی ما داریم درباره اینکه آیا جامعه شناسی روند درستی می رفته یا نه صحبت می کنیم. ولی ایپک کلا بهش بر خورد و گفت که دیگر در کلاسها صحبت نمی کند.
ناگفته پیداست که حواس من یه کمی پرت شد. بعد هم سارا رفت.
آخر کلاس با ایپک صحبت کردم که چرا ناراحت می شوی؟ در جامعه شناسی باید همیشه انتظار نقد داشته باشی و بتوانی حرف متفاوت بزنی و نترسی و ناراحت نباشی. فکر کنم آخرش از ناراحتی درآمد.
بعد از کلاس آمدم خانه. بلافاصله دیدم که سارا ایمیل فرستاده. متن ایمیلش برایم جالب بود:


Well done this afternoon. I could see it was a difficult session due to the offence taken by a particular student. Not an easy situation to handle for anyone (especially in light of being reviewed) but you managed it well and professionally. I just wanted to email you now so that you weren't concerned about the impact it may have on your peer review report. 

Best wishes

Sarah 


آموزش نمره دهی آنلاین

دیروز کلاسی برایمان گذاشته بودند که نمره دهی آنلاین را یاد بگیریم. این کلاس مخصوص دپارتمان ما بود و همه اساتید و استادیاران گروه جامعه شناسی دعوت بودند.
از دانشجویان دکتری که تدریس می کنند سه نفر حضور داشتیم. من و رشید قبل از همه رسیده بودیم و کامپیوتر میزمان را روشن کرده بودیم هر چند هنوز صفحه اصلی بالا نیامده بود. در همین بین بقیه هم می رسیدند، از جمله یکی از اساتید مسن تر که تا وارد اتاق شد شوخی اش گل کرد: «منم باید آموزش ببینم؟ بابا دیگه من باید به فکر ایمپلنت مغز باشم!»
درست ده دقیقه طول کشید تا کامپیوترها بارگذاری کردند و آماده شدند. همه هم سر صبر داشتند شوخی می کردند و منتظر بودند.
و اما خانم معلم توضیح داد که سه روش برای نمره دهی آنلاین وجود دارد که باید اینجا بررسی شود.
۱- اینکه روی کاغذ دستی نمره بدهیم و بعد نمره ها را وارد یک فایل اکسل کنیم و آپلود کنیم و توی سایت نرم افزاری هست که اتوماتیک لیست را تبدیل می کند و به دانشجویان نشان می دهد.
۲- اینکه کلیه فایل های ورد مقاله های بچه ها را دانلود کنیم و توی ورد ویرایش کنیم و توضیح و تذکر و نمره بدهیم و بعد همه را با هم آپلود کنیم و نمره ها را هم باز دستی وارد لیست اینترنتی کنیم.
۳- اینکه از نرم افزار گریدمارک استفاده کنیم که زیرمجموعه نرم افزار ترن ایت این است. نرم افزار ترن ایت این برای کشف تقلب ها و دزدی های ادبی و آکادمیک استفاده می شود و متن هر مقاله را با تمام منابع اینترنتی موجود به زبان انگلیسی مطابقت می دهد و درصد تطابق هر مقاله با متون دیگر را نشان می دهد. اشکالاتی هم دارد ولی در مجموع قابل استفاده ست.
همین نرم افزار امکان نمره دهی هم دارد. لیستی از کامنت های معمول هست که کافیست روی متن گذاشته شود. هر کسی می تواند لیست خودش را هم درست کند. امان کامنت صوتی هم دارد. نمره را بر اساس اطلاعاتی که اول به سیستم داده ایم در باندهای مختلف قرار می دهد و کار را خیلی راحت کرده. نیازی هم به وارد کردن نمره به صورت مستقل در سایت نیست، خود نرم افزار این کار را می کند.
ولی این نرم افزار یک اشکال بزرگ دارد. برای کار با آن حتما باید آنلاین بود. سرور توانایی پشتیبانی از همه کاربران را ندارد. ظاهرا تمام دانشگاه ها و مدارس با این سیستم کار می کنند و روزهای نمره دهی که سرور شلوغ است انقدر سیستم کند می شود که صفحه ها باز نمی شوند.
یکی از حضار پرسید کدام سرور؟ سرور دپارتمان یا دانشگاه؟ خانم معلم جواب داد سرور کل انگلستان را پشتیبانی می کند.
:)))))))))))
همه خندیدند. جلسه هم بدون نتیجه مشخصی تمام شد. همه دوست داشتند همان روش نمره دهی سنتی روی کاغذ را ادامه بدهند ولی دانشجویان خواسته بودند که نمره را آنلاین ببینند. احتمالا یک بار آزمایشی طرح دو یا سه را اجرا خواهیم کرد.