فرق هست بین برنامههای کودک شبکههای مختلف تلویزیونی.
امروز پسرم (که دوازده سالش است) بعد از برگشتن از پینگ پونگ آمد تلویزیون را روشن کرد و زد روی کانال سیبیبیسی (کانال کودکان بیبیسی). یک موزیک هیجانی و شاد گذاشته بود روی یک گزارشطور (بیبیسی متخصص برنامههای مستند و ریالیتی تیوی و اینهاست). اول فکر کردم از این اردوهاست که بچهها را میبرند تفریح و ماجراجویی. بعد دقت کردم دیدم بچهای که از درخت رفته بالا یک دست ندارد. فکر کردم بازیش این طوری است که باید دستت را توی لباست قایم کنی و یک دستی بازی کنی. بعد گوش کردم دیدم میگوید آنتونی دست راستش را توی یک تصادف از دست داده.
امروز پسرم (که دوازده سالش است) بعد از برگشتن از پینگ پونگ آمد تلویزیون را روشن کرد و زد روی کانال سیبیبیسی (کانال کودکان بیبیسی). یک موزیک هیجانی و شاد گذاشته بود روی یک گزارشطور (بیبیسی متخصص برنامههای مستند و ریالیتی تیوی و اینهاست). اول فکر کردم از این اردوهاست که بچهها را میبرند تفریح و ماجراجویی. بعد دقت کردم دیدم بچهای که از درخت رفته بالا یک دست ندارد. فکر کردم بازیش این طوری است که باید دستت را توی لباست قایم کنی و یک دستی بازی کنی. بعد گوش کردم دیدم میگوید آنتونی دست راستش را توی یک تصادف از دست داده.
خب. لحن گوینده مثل لحنی بود که این جمله را میخواند: «آنتونی رفته سر کوچه شکلات بخره که با ماشین بابانوئل مواجه میشه!» یعنی دقیقا با همین شادابی و هیجان گفت «آنتونی دست راستش رو چند سال پیش توی یک تصادف از دست داده.» بعد هم از فعالیتهای روزمره آنتونی گزارش نشان داد که حالا با یک دست چقدر خوب از پس همه زندگیاش برمیآید و یاد گرفته مثلا با دست چپ بنویسد و با یک دست لباس عوض کند.
بعدش با مامان آنتونی صحبت کرده بود که میگفت بعد از تصادف ما فقط خوشحال بودیم که همه زنده ماندیم و اولین قدم این بود که آنتونی بپذیرد که دیگر آن یک دست را ندارد.
فقط تصور کنید عمق اندوهی که من مادر میتوانستم با شنیدن این جملهها حس کنم. منتها برنامه نه دلسوزانه بود، نه بیرحمانه، نه روضهخوانی.
قسمت بعدیش یه دختر بچه پنج شش ساله بود که یک دست و یک پا نداشت (نمیدانم چرا چون تمام برنامه را ندیدم) و یک صندوق دست و پای مصنوعی داشت که در سنین مختلف بهش داده بودند و یکی از سرگرمیهایش این بود که با اینها بازی کند و یکی یکی امتحانشان کند و مثلا کفش بپوشاندشان. بعد میگفت مثلا این یکی را دوست ندارم چون رنگش به زردی میزند، یا این یکی انگشتهایش با هم فاصله ندارند.
قسمت بعدی این برنامه هم به این اختصاص داشت که حالا علم و تکنولوژی هر روز دارد بیشتر پیشرفت میکند و دست و پاهای مصنوعی طبیعیتری برای افراد میسازند که خیلی شباهت به بافت واقعی داشته باشند و حتی بشود از مغز بهشان فرمان داد و حرکتشان داد.
خب این یک دیدگاه نسبت به جامعه و کودک و بیماری یا نقص عضو.
دیشب در سمپوزیومی بودم که یکی از موضوعات ارائه شده در آن مربوط به تصویرسازی رسانهها در مورد کودکان فلسطینی بود. کسی که این تحقیق را ارائه میکرد، یک دختر فلسطینی بود و میگفت تصویر کودک فلسطینی همیشه یا یک قربانی است که طفلکی را باید حمایت کرد، یا اینکه تصویر بچهای است که دارد سنگ پرت میکند و باید خودمان را ازش در امان بداریم. و خود کودک انگار آدم نیست، موضوع نیست، و عاملیت ندارد. می گفت این به دو دلیل برمیگردد. یکی تامینکنندگان مالی این رسانهها هستند که اگر ان جی اوها باشند تصویر کودک بیپناه را حمایت میکنند، اگر سیاسی باشند تصویر کودک سنگ انداز را حمایت میکنند. و دلیل دیگر این که در رسانهها نمیتوانند علیه اسرائیل مستقیم حرف بزنند، در نتیجه به تصویر کودک متوسل میشوند و این فقط به ضرر آن بچههاست.
اینجا فقط میتوانم این جور جمعبندی کنم که حتی وقتی بچهای هستی که داری زندگی خودت را می کنی، ممکن است ازت تصویری بسازند که خودت ازش بیاطلاعی ولی آن تصویر تو را تعریف میکند. اگر شانس آورده باشی و کودک انگلیسی باشی، به جای اینکه مورد ترحم بیجا قرار بگیری، توانمند میبیننت و به جامعه توانمند معرفی میشوی. اگر بدشانسی بیاوری و کودک فلسطینی، آفریقایی، ایرانی باشی، تصویری که ازت به جا میماند مخدوش است. شاید لازم باشد ما خودمان هم در این تصویرسازیها دقت کنیم.
بعدش با مامان آنتونی صحبت کرده بود که میگفت بعد از تصادف ما فقط خوشحال بودیم که همه زنده ماندیم و اولین قدم این بود که آنتونی بپذیرد که دیگر آن یک دست را ندارد.
فقط تصور کنید عمق اندوهی که من مادر میتوانستم با شنیدن این جملهها حس کنم. منتها برنامه نه دلسوزانه بود، نه بیرحمانه، نه روضهخوانی.
قسمت بعدیش یه دختر بچه پنج شش ساله بود که یک دست و یک پا نداشت (نمیدانم چرا چون تمام برنامه را ندیدم) و یک صندوق دست و پای مصنوعی داشت که در سنین مختلف بهش داده بودند و یکی از سرگرمیهایش این بود که با اینها بازی کند و یکی یکی امتحانشان کند و مثلا کفش بپوشاندشان. بعد میگفت مثلا این یکی را دوست ندارم چون رنگش به زردی میزند، یا این یکی انگشتهایش با هم فاصله ندارند.
قسمت بعدی این برنامه هم به این اختصاص داشت که حالا علم و تکنولوژی هر روز دارد بیشتر پیشرفت میکند و دست و پاهای مصنوعی طبیعیتری برای افراد میسازند که خیلی شباهت به بافت واقعی داشته باشند و حتی بشود از مغز بهشان فرمان داد و حرکتشان داد.
خب این یک دیدگاه نسبت به جامعه و کودک و بیماری یا نقص عضو.
دیشب در سمپوزیومی بودم که یکی از موضوعات ارائه شده در آن مربوط به تصویرسازی رسانهها در مورد کودکان فلسطینی بود. کسی که این تحقیق را ارائه میکرد، یک دختر فلسطینی بود و میگفت تصویر کودک فلسطینی همیشه یا یک قربانی است که طفلکی را باید حمایت کرد، یا اینکه تصویر بچهای است که دارد سنگ پرت میکند و باید خودمان را ازش در امان بداریم. و خود کودک انگار آدم نیست، موضوع نیست، و عاملیت ندارد. می گفت این به دو دلیل برمیگردد. یکی تامینکنندگان مالی این رسانهها هستند که اگر ان جی اوها باشند تصویر کودک بیپناه را حمایت میکنند، اگر سیاسی باشند تصویر کودک سنگ انداز را حمایت میکنند. و دلیل دیگر این که در رسانهها نمیتوانند علیه اسرائیل مستقیم حرف بزنند، در نتیجه به تصویر کودک متوسل میشوند و این فقط به ضرر آن بچههاست.
اینجا فقط میتوانم این جور جمعبندی کنم که حتی وقتی بچهای هستی که داری زندگی خودت را می کنی، ممکن است ازت تصویری بسازند که خودت ازش بیاطلاعی ولی آن تصویر تو را تعریف میکند. اگر شانس آورده باشی و کودک انگلیسی باشی، به جای اینکه مورد ترحم بیجا قرار بگیری، توانمند میبیننت و به جامعه توانمند معرفی میشوی. اگر بدشانسی بیاوری و کودک فلسطینی، آفریقایی، ایرانی باشی، تصویری که ازت به جا میماند مخدوش است. شاید لازم باشد ما خودمان هم در این تصویرسازیها دقت کنیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر