۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۱, شنبه

نقاشی دیواری بنکسی

نقاشی دیواری در لندن، مثل بیشتر دنیا، یعنی هنر اعتراض. شاید معروف ترین هنرمند نقاشی دیواری در اینجا بنکسی باشد. بنکسی البته یک نام واقعی نیست. حتی گفته می شود که این هنرمند ناشناس در واقع یک جوان فارغ التحصیل مدرسه خصوصی انگلیسی باشد. جالب است که نقاشی دیواری های اعتراضی اش آنقدر هنرمندانه اند که هر کدام به نوعی تکثیر می شوند و به شکل پوستر یا قاب شده در تزئین خانه ها استفاده می شوند. 
حالا مطلبی خواندم که یکی از آثار او که پارسال در جریان جشنهای شصتمین سال سلطنت ملکه روی دیواری در یکی از خیابان های شمال لندن کشیده شده بود، دزدیده شده و در امریکا برای حراج آماده می شده که اعتراض شورای شهر آن منطقه لندن مانع از ادامه این کار شده و این اثر از حراجی برداشته شده. ولی باز بعد از چند ماه این بار در لندن سر از یک حراجی دیگر درآورده.
این بار هم مسئولان شهری و اتحادیه های صنفی صدایشان در آمده که اثر متعلق به عمموم است و برای مردم شمال لندن کشیده شده که روی دیوار آنها باشد و بتوانند آن را به راحتی ببینند نه اینکه برود در کلکسیون های خصوصی و محافل روشنفکری. 
اثر مورد بحث بچه کوچکی است که روی یک چرخ خیاطی قوز کرده و دارد برای جشن های ملی پرچم می دوزد. نکته جالب این است که یک نقاشی اعتراضی که به وضوح علیه جشن های سلطنتی است چطور مورد حمایت قرار می گیرد و ارزش هنری آن هم برای مردم، هم برای دولت و هم برای قشر نخبه جامعه شناخته شده است.

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۰, جمعه

الگوهای یادگیری چهارگانه

یادگیری در افراد مختلف الگوهای مختلفی دارد. بعضی ها یادگیری شان دیداری است. یعنی بیشترین درجه یادگیری را وقتی دارند که طرح ها و نمودارهای مرتبط را ببینند، تصویر و شکل های آموزش دهنده را بررسی کنند و مانند آن. بعضی دیگر باید متن را بخوانند یا مطلبی بنویسند تا به خوبی آن را یاد بگیرند. عده ای دیگر یادگیری شنیداری قوی تری دارند. این گروه با گوش دادن به صحبت های معلم و استاد یا سخنرانی ها و مانند آن یاد می گیرند. بعضی ها باید موضوع را عملا آزمایش کنند تا به خوبی آن را یاد بگیرند. و بعضی دیگر هم ترکیبی از این روشهای آموزشی برای یادگیری شان موثر است. 
نکته اینجاست که اگر از یک کلاس آمار بگیرید شاید به این نتیجه برسید که درصد بسیار پایینی یادگیری شان شنیداری ست. (البته این بستگی به رشته هم دارد. یکی از اساتید موسیقی می گفت در کلاس درسش از پاورپوینت هم استفاده می کند ولی یک بار برای امتحان لابلای اسلایدها عکس نامرتبط یک گربه گذاشته، اما هیچ کس متوجه آن نشده! در صورتی که بین دانشجویان غیر موسیقی بیشتر کلاس بلافاصله دانشجویان متوجه آن عکس شده بودند.) بنابراین حرف زدن های مکرر استاد در کلاس درس برای این گروه کارآمد نیست. حتی درصد کمی هم هستند که یادگیری شان بر اساس خواندن متن است. بنابراین ارجاع دادنشان تنها به خواندن کتاب و جزوه هم دردی را دوا نمی کند. اگر تنها این دو گروه بتوانند از سیستم آموزش منتفع بشوند، عملا بسیاری از دانشجویان باهوش و بااستعداد که روش یادگیری شان چیز دیگری ست از پروسه یادگیری کنار گذاشته خواهند شد یا با دشواری روبرو می شوند. 
راه چاره این است که کلاس درس ترکیبی از همه روشهای بالا باشد تا هر کسی را با همان ترتیبی که برایش مناسب است آموزش دهد.
برای آزمایش اینکه یادگیری شما چگونه است به این لینک مراجعه کنید. می توانید نتیجه را در کامنت ها بنویسید.

۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۳, جمعه

آزمون (۱)

شما هم حتما خاطره ای از یکی از بدترین امتحان هایی که گذرانده اید دارید. شاید این آزمون در دوران مدرسه بوده باشد، یا کنکور بوده، یا امتحانی در دانشگاه. برای من یکی از بدترین امتحان هایم امتحان آخر ترم یکی از درسهای اصلی در ترم اول دانشگاهم بود. استاد این درس (که احترام زیادی هم برایش قائلم) در طول ترم یک کتابخانه کتاب معرفی کرده بود و گفته بود ممکن است سوال امتحان شما از هر کدام از کتابهایی که در کلاس اسم برده ام بیاید. توضیح دیگری هم در مورد چگونگی امتحان نداد و فقط گفت: «دانشجویی که سر جلسه امتحان می رود مثل سربازی است که به میدان جنگ می رود. باید انتظار داشته باشد هر لحظه از هر طرفی به سویش شلیک شود و خود را آماده این نبرد کند.» و گفته بود: «نگران نباشید، من به همه دو نمره ارفاق می کنم». دیدن ورقه های قبلی این استاد هم هیچ کمکی نمی کرد، چون هر ترمی نوع سوالها متفاوت بود.
روز امتحان همه استرس زیادی داشتند و خیلی درس خوانده بودند. ورقه ها را که دادند دیدیم فقط دو سوال در آن هست. سوال اول دو نمره (همان ارفاقی که صحبتش بود) و سوال دوم هجده نمره.
ناگفته پیداست که بیش از شصت درصد بچه ها نتوانستند درس را پاس کنند، آنهایی هم که توانستند خیلی سرمرز نمره آوردند.

این خاطره ای بود که در کلاس دوره آموزشی تدریس در دانشگاه برای دیگران تعریف کردم، و همه با دهانهای باز و شگفت زده نگاهم کردند. بعد باید اشکالات این امتحان را در می آوردیم. اتفاقا این یکی از مواردی بود که کار خیلی اشکال داشت و به هیچ وجه در رده آزمون های درست قرار نمی گرفت. چرا؟
۱- مشخص نبود برای گذراندن این امتحان دقیقا باید چه منابعی را خواند.
۲- امتحان سرشار از «سورپرایز» بود و استرس زیادی ایجاد کرده بود.
۳- بارم بندی ها از قبل به طور «شفاف» برای دانشجوها گفته و مشخص نشده بود. 
۴- (و شاید از همه مهمتر) هیچ فیدبکی به دانشجویان داده نشد. 

در مورد این موارد و به طور کلی در مورد آزمون بیشتر خواهم نوشت.
تجربه شما از آزمون ها چگونه است؟ آیا با نکات گفته شده موافقید؟ به نظر شما یک آزمون خوب چه ویژگی هایی باید داشته باشد؟