اول که پذیرش دانشگاه را دادند یک دفترچه راهنما هم ضمیمه ایمیل کردند که امکانات، حقوق و مسوولیت های دانشجویان دکتری را توضیح می داد. یکی از امکاناتی که قولش در آن روز به ما داده شد، فراهم کردن لوازم تحریر مورد نیاز، کامپیوتر، پرینتر، و دفتر کار بود. البته گفته شده بود که این امکانات اختصاصی نیستند و دفتر کار و کامپیوتر ممکن است با چند نفر دیگر مشترک باشد.
اولین روز دانشگاه (همان روز جشن شکوفه ها) کلید دفتر کار را تحویل دادند. اتاق در طبقه ششم ساختمان دانشکده ست و مثل ویترین دیوارهایش شیشه است. این اتاق برای شش نفر میز و کشو و کامپیوتر دارد. روی میز نوشته ای گذاشته اند که سیستم دفتر hot desk است. یعنی کسی جای تعیین شده ندارد و اگر میزی خالی بود می تواند از آن استفاده کند.
سال اول بیشتر روزها من دانشگاه بودم و یکی از دوستانم هم معمولا می آمد. سال دوم ولی اتاق یکی دو ماه خالی بود، بعد یکی از ورودی های جدید از اوگاندا آمد و یک پست داک هم از سوییس مهمانمان شد که هر روز از دفتر استفاده می کردند.
امسال ولی خبردار شدیم که می خواهند دفترمان را ازمان بگیرند و همه را به یک اتاق عمومی پرجمعیت منتقل مان کنند. همه مان از این خبر ناراحت شدیم هر چند خیلی کم از این اتاق استفاده می کردیم. انگار تازه قدرش را دانسته باشیم. این که فضای تقریبا خصوصی این اتاق قرار است جایش را به یک مکان عمومی بدهد ناراحت کننده بود. قرار شد از نماینده مان (همان دانشجویی که از اوگاندا آمده است) بخواهیم که موضوع را با دانشگاه مطرح کند و از آنها توضیح بخواهد که چرا ما را در جریان تصمیم گیری قرار نداده اند و چرا نظرمان را نخواسته اند.
از اینجا کار خراب شد. وقتی دوستانم از پاتریک خواستند که اعتراض ما را به گوش دانشگاه برساند او امتناع کرد و طرف دانشگاه را گرفت. اما وظیفه «نماینده ما» این بود که حتی اگر خودش حرف ما را قبول ندارد آن را به دانشگاه منتقل کند. کار به اینجا کشید که به او گفتند اگر نمی توانی ما را نمایندگی کنی بهتر است کس دیگری در جلسات دانشگاه حضور پیدا کند و او هم قبول کرد.
اما نکته جالب این ماجرا برای من این بود که مقاومت پاتریک در برابر خواست ما «یک مساله فرهنگی» تلقی شد. فرهنگی که حرف بالادست را می پذیرد و اعتراض نمی کند. تقریبا برای همه مسلم است که تصمیم نهایی گرفته شده و به خاطر یک سری تغییرات در ساختار دانشگاه دفتر کار حتما از ما گرفته خواهد شد، اما این دلیل نمی شود که اعتراضمان را نکنیم. حتی کسانی که هیچ وقت از دفتر استفاده نمی کردند یا آنهایی که قبل از انتقال ما به سالن عمومی دفاع می کنند و کارشان با دانشگاه تمام می شود، در این اعتراض همراهی کردند.
از اینجا کار خراب شد. وقتی دوستانم از پاتریک خواستند که اعتراض ما را به گوش دانشگاه برساند او امتناع کرد و طرف دانشگاه را گرفت. اما وظیفه «نماینده ما» این بود که حتی اگر خودش حرف ما را قبول ندارد آن را به دانشگاه منتقل کند. کار به اینجا کشید که به او گفتند اگر نمی توانی ما را نمایندگی کنی بهتر است کس دیگری در جلسات دانشگاه حضور پیدا کند و او هم قبول کرد.
اما نکته جالب این ماجرا برای من این بود که مقاومت پاتریک در برابر خواست ما «یک مساله فرهنگی» تلقی شد. فرهنگی که حرف بالادست را می پذیرد و اعتراض نمی کند. تقریبا برای همه مسلم است که تصمیم نهایی گرفته شده و به خاطر یک سری تغییرات در ساختار دانشگاه دفتر کار حتما از ما گرفته خواهد شد، اما این دلیل نمی شود که اعتراضمان را نکنیم. حتی کسانی که هیچ وقت از دفتر استفاده نمی کردند یا آنهایی که قبل از انتقال ما به سالن عمومی دفاع می کنند و کارشان با دانشگاه تمام می شود، در این اعتراض همراهی کردند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر