۱۳۹۱ دی ۴, دوشنبه

تئاتر مرشد و مارگاریتا

چند وقت پیش مطلع شدم که قرار است اجرایی از داستان مرشد و مارگاریتا، نوشته میخاییل بولگاکف، به روی صحنه برود. مشتاقانه اما با شک و تردید بلیت رزرو کردم. مشتاقانه از این جهت که از خود کتاب خیلی لذت برده بودم و بعضی صحنه هایش در ذهنم ماندگار شده بود، و شک و تردید هم دقیقا به همین خاطر.
کسی که کتاب را خوانده باشد می داند که عوض شدن روایت ها و داستان های تو در تو با حال و هواهای متفاوت و حتی لحن و کلام متغیر داستان چقدر اجرای آن را مشکل خواهد کرد. آن هم در صحنه زنده تئاتر. گذشته از آن بعضی صحنه ها (یا شاید بیشتر صحنه ها) آنقدر سوررئال هستند که انگار جز در ذهن نمی شود آن را تصور کرد.
دیروز نمایش را دیدم. اولین فکری که از دیدن صحنه تقریبا خالی و سیاه به ذهنم رسید این بود که این هم حتما یک تئاتر خیلی مفهومی-هنری و روشنفکری است. از آن نوعی که قسمت عمده اش به «سوزن نخ کردن» می گذرد.

روی صحنه یک ردیف صندلی چوبی گذاشته شده بود و یک تخت بیمارستان بدون هیچ دکور دیگری. اما با شروع شدن نمایش معلوم شد حدسم نادرست بوده. هر چند تنها دکور فیزیکی صحنه، همان صندلی ها، یک تخت، یک میز، و در شیشه ای متحرک و یک کیوسک باقی ماند؛ اما تمام صحنه های متغیر در زمانها و مکانهای مختلف داستان با همین وسایل و به کمک نورپردازی فوق العاده زیبا بازسازی شد. همه اینها به علاوه صحنه های پرواز مارگاریتا و پرواز با اسبی که از صندلی های چوبی ساخته شده بود، و صحنه نمایش جادوی سیاه، که در ابتدای آن دوربین های سالن به طرف مای تماشاگر بر می گشت و خودمان را در غالب تماشاگران فریب خورده وولاند به خودمان نشان می داد، فوق العاده بود.

زمان نمایش صد و نود و پنج دقیقه بود.
اطلاعات و محل اجرای تئاتر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر