دو سه روز پیش عکسهایی دیدم از ساعت های شلوغ متروی تهران که برایم غیر منتظره بود و ناراحت کننده. مسلما ساعت های پر رفت و آمد، مترو شلوغ می شود ولی تصاویر از جهت هرج و مرج وحشتناک بودند. هر کسی تلاش می کرد که زودتر کار خودش را راه بیندازد. همزمان عده ای در حال خارج شدن از قطار بودند و عده داخل می شدند و فشار و شلوغی جمعیت محسوس بود.
بعد از آن دقت کردم ببینم چه تفاوتی هست بین ساعتهای شلوغ اینجا (لندن) و عکسهایی که از تهران دیدم. اتفاقا فردای آن روز در یکی از همین ساعات مسافر مترو (یا آندرگراند یا تیوب) بودم. داخل قطارها آنقدر پر بود که مجبور شدم از سوار شدن به قطار اول صرف نظر کنم و منتظر بعدی باشم. داخل قطار جای نفس کشیدن هم نبود.
با این وجود جمعیت منتظر، اول اجازه می داد که کسانی که می خواهند از قطار خارج بشوند، بیرون بیایند، بعد بدون عجله و با رعایت نوبت وارد فضای محدود قطار می شد.
توی قطار، هر چقدر هم شلوغ، حریم خصوصی هر کسی رعایت می شود. این یعنی نباید با کسی چشم در چشم شد و اگر تصادفا این اتفاق افتاد باید فوری لبخند زد و به جای دیگری نگاه کرد. نباید به روزنامه یا کتاب دیگری سرک کشید...
و خیلی ها برای اینکه راحت تر باشند کتاب می خوانند، یا روزنامه یا مجله.
وقتی به یکی از ایستگاه ها رسیدیم یک صندلی خالی شد. دو نفر که به صندلی نزدیک تر بودند به هم تعارف می کردند. زن جوان تر اول تعارف کرد. زن مسن تر گفت نه، تو بشین. داری کتاب می خوانی!
بعد از آن دقت کردم ببینم چه تفاوتی هست بین ساعتهای شلوغ اینجا (لندن) و عکسهایی که از تهران دیدم. اتفاقا فردای آن روز در یکی از همین ساعات مسافر مترو (یا آندرگراند یا تیوب) بودم. داخل قطارها آنقدر پر بود که مجبور شدم از سوار شدن به قطار اول صرف نظر کنم و منتظر بعدی باشم. داخل قطار جای نفس کشیدن هم نبود.
با این وجود جمعیت منتظر، اول اجازه می داد که کسانی که می خواهند از قطار خارج بشوند، بیرون بیایند، بعد بدون عجله و با رعایت نوبت وارد فضای محدود قطار می شد.
توی قطار، هر چقدر هم شلوغ، حریم خصوصی هر کسی رعایت می شود. این یعنی نباید با کسی چشم در چشم شد و اگر تصادفا این اتفاق افتاد باید فوری لبخند زد و به جای دیگری نگاه کرد. نباید به روزنامه یا کتاب دیگری سرک کشید...
و خیلی ها برای اینکه راحت تر باشند کتاب می خوانند، یا روزنامه یا مجله.
وقتی به یکی از ایستگاه ها رسیدیم یک صندلی خالی شد. دو نفر که به صندلی نزدیک تر بودند به هم تعارف می کردند. زن جوان تر اول تعارف کرد. زن مسن تر گفت نه، تو بشین. داری کتاب می خوانی!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر