۱۳۹۲ تیر ۲۶, چهارشنبه

آرام باش و ادامه بده...

این شعار همه‌گیر شده keep calm and... را دیده‌اید؟ شعاری که روی ماگ‌ها و پوسترها و تی‌شرت‌ها انواع مختلفش را می‌شود دید. اوایل به نظر من حرف بی‌ربطی ‌می‌آمد که بیشتر با انواع طنزآمیزش موافق بودم و فلسفه‌اش را نمی‌توانستم درک کنم. بعد از مدتی دیدم در دشواری‌های عادی زندگی، صدایی پس ذهنم این جمله را تکرار می کند: «خونسرد باش و ادامه بده». و بعد از مدتی دیگر، به آن علاقمند شدم. دیدم توصیه به صبر گاهی بهترین رهنمود است. «صبر داشته باش! اما غافل نشو! ادامه بده.» 
این خونسرد ماندن و ادامه دادن یا یک استریوتایپ انگلیسی است یا یکی از ویژگی‌های واقعی آن.
اما ماجرای این شعار و این پوستر چیست؟ جریان این است که در زمان جنگ دوم جهانی، یک ستاد تبلیغات جنگ تشکیل می شود و تیمی تشکیل می‌دهد که کارش طراحی پوسترهای تبلیغاتی برای مردم باشد. این گروه در نهایت فقط سه پوستر تولید کرد که همگی همین شکل و شمایل را داشتند. زمینه باید ساده می‌بود و شعار، کوتاه، ساده، گویا و مستقیم. آن دو شعار دیگر عبارت بودند از:
Your Courage, Your Cheerfulness, Your Resolution will Bring Us 
  Victory
 شجاعت، شادابی، و قاطعیت شما پیروزی را برای ما خواهد آورد.

 Freedom is in Peril
آزادی در خطر است

اما این شعار آخری که این روزها خیلی مد شده، هیچ وقت در مجامع عمومی دیده نشده است. چند سال پیش اما دسته‌هایی از آن در حراجهای عتیقه به فروش می‌رسد و داستان از سر گرفته می‌شود. اما چرا این پوستر طراحی شد؟ چرا استفاده نشد؟ زمانی که جنگ به مراحل خطرناک رسیده بوده است، بنا می‌شود این پوستر طراحی شود و در صورت اشغال انگلستان توسط آلمان به طور مخفیانه به دیوارها زده شود:
Keep Calm and Carry on
«خونسرد باشید و ادامه دهید»... مبارزه ادامه دارد، زندگی ادامه دارد، خونسرد باشید، باید ادامه دهیم.

حالا این شعار در دو ساله اخیر که با آن آشنا شده‌ام، مرا از مراحل سختی گذر داده است. تازگی خیلی علاقمند شده‌ام که یک پوستر نسبتا بزرگ آن را بگیرم و بزنم بالای میز تحریرم، تا در همان نقاط ناامیدی بهم یاداوری کند که باید صبر داشت. باید خونسرد بود و ادامه داد...

۱۳۹۲ تیر ۲۵, سه‌شنبه

همسایه گیاه‌دوست

یکی از همسایه‌های ما مردی تنهاست که با گل و گیاه‌هایش زندگی می کند. خانه‌اش کوچک است. یک استودیوست که فقط برای خود او جا دارد، اما حیاط کوچک جلوی خانه‌اش را پر از گلها و گیاه‌های زیبا کرده است. زمستان و تابستان همه تفریحش این است که به گلهایش آب و غذا بدهد و شاهد رشدشان باشد. شبهای زمستان لابلای گلدان‌هایش که حیاط سیمانی‌ را پر کرده‌اند، شمع‌های کوچک روشن می‌کند.
یک روز زیبای تابستانی جلوی در خانه‌اش دیدیمش. گفتیم هوا چه خوب است امروز. جواب داد «خوب است، فقط کاش آلودگی صوتی هلی‌کوپترها نبود».
روز دیگر یک مخزن و آبپاش کنار در حیاطش دیدیم. گفتیم سمپاشی می کنی؟ جواب داد «نه، نه! سم خوب نیست. این غذای گل‌هاست. اگر آب و غذایشان سرجایش باشد نیازی به سمپاشی نیست. سم باعث می شود زنبورها هم طرف گلها نیایند.» بعد روی گردنش جای نیش یک زنبور را نشان داد و گفت «طبیعت همه‌اش خوب است. از اینکه زنبورها میایند طرف گل‌هایم خوشحالم».
روزها سنجاب‌ها می‌آیند ازش بادام زمینی می‌گیرند. هر روز یک گلدان جدید اضافه می کند. جلوی همه خانه‌های اطراف یکی دو گلدان گذاشته. 
پسرم هم با او دوست شده.ظاهرا دختر او (که با او زندگی نمی کند و نمی‌شناسیمش) با پسر من هم‌مدرسه‌ای است. هر روز که پسرم از مدرسه برمی‌گردد، سری هم به او می‌زند و با هم درباره گلها صحبت می‌کنند. دیروز یک گلدان کوچک به پسرم داده که برای خودش بزرگ کند، و گفته آب دادن به گلها کافی نیست. بیایید من غذا و خاک زیاد دارم، ببرید به گلهایتان بدهید.

این روزها فکر می‌کنم داشتن همچین همسایه‌ای در مرکز شهر چه نعمتی است. انگار وجود او همه محل را زنده کرده و گلهایش به همه اطراف طراوت داده‌اند.

۱۳۹۲ تیر ۱۹, چهارشنبه

«پایمال کردن» غرور ملی؟

یکی از نکات فرهنگی جالب توجه در انگلستان برای من تفاوت نگاهی است که به غرور ملی دارند. همه جا از نمادها برای نشان دادن یک مفهوم یا تفکر یا احساس استفاده می شود، اما گاهی یک نماد در یک فرهنگ، مفهومی کاملا متفاوت با فرهنگ دیگر پیدا می کند. اینجاست که تصادم میان معانی نمادین ظاهر می شود. 
مثلا ما برای نشان دادن نهایت انزجار و ناراحتی خود از یک کشور، نماد ملی آن کشور را لگدکوب می کنیم (کاری به درستی یا نادرستی این عمل ندارم). پرچم آن کشور را روی زمین می کشیم و رویش رژه می رویم، یا دیده بودم که پرچم انگلیس و امریکا را جلوی یکی از دانشکده های دانشگاه تهران روی زمین کشیده بودند تا دانشجویان (بدون اینکه حق انتخاب داشته باشند که این عمل را انجام بدهند یا نه) موقع ورود به دانشکده از روی آن بگذرند. 
اینجا اما می بینم برای نشان دادن عمق احساسات ملی-میهنی پادری شان را به شکل پرچم کشورشان در می‌آورند. با ذهنیتی پیشینی که من داشتم، حتی تصور اینکه در یک کشور بارانی کسی کفشش را روی پرچم کشورش تمیز کند بعد وارد خانه شود، و این نشانه میهن‌دوستی باشد، برایم مشکل بود!

۱۳۹۲ تیر ۱۸, سه‌شنبه

مردسالاری، ساختاری محکم و کم انعطاف

یک مشاهده مردم نگارانه با روش مشارکت جویانه:
پیش از این تصور می کردم جامعه مردسالار مخصوص خود ما و جوامع مشابه ماست. به خصوص وقتی از یک جامعه خاورمیانه ای با ویژگی های خاص خودش وارد یک جامعه «ملایم» می شوی که مثل آب و هوایش همه خونسردند، اول ممکن است گول بخوری و فکر کنی این جامعه مردسالار نیست.
اول می بینی که احترام زیادی در جامعه داری و به خصوص به خاطر زن بودنت برخورد توام با گذشت و ملاطفت بیشتری با تو می شود. فقط در این حد که ممکن است (فقط ممکن است) اتوبوس برایت یک بار دیگر درش را باز کند تا سوار شوی، یا در یک اداره احساس کنی کارت را زودتر راه می اندازند. اما کمی که با لایه های بعدی فرهنگی آشنا شوی متوجه خواهی شد که جامعه مردسالار در تمام زوایا با قدرت پابرجاست. نمونه های این مشاهده زیادند اما همان طور که گفتم در عمق رفتارهای اجتماعی پنهان شده اند.
مثلا این نمونه: برای ثبت نام مدرسه پسرم همه مراحل را من طی کردم. مدارس را دیدم، پرس و جو کردم، و فرم شهرداری را پر کردم و فرستادم و در مرحله آخر هم به خود مدرسه مراجعه کردم که ثبت نام انجام شود. فرم مدرسه را هم من پر کردم. شماره مبایل و ایمیل خودم را برای کارهای مدرسه دادم و به عنوان گزینه دوم (با تاکید بر اولویت من) شماره و ایمیل پدرش را دادم. اما تا شش ماه ایمیل ها فقط برای پدرش می رفت، برای تماس تلفنی اول شماره او را می گرفتند، اما در نامه نگاری اسم هر دوی ما را می آوردند، تا اینکه با تذکر مجدد این روند را اصلاح کردند.
دوم نمونه اینکه بانک ها برای پیشنهاد سرویس های خودشان تمایل دارند بیشتر به آقایان را مخاطب بدانند، و به آنها بیشتر اعتماد می کنند، هر چند در یک خانه زن خانه مشتری طولانی مدت تر و فعال تر بانک بوده باشد.
اما مثال سوم برای من از همه جالب تر بود. با یکی از دوستانم صحبت می کردم که یک خانم انگلیسی خالص است (منظورم این است که به قول خودشان «وایت» است)، طبقه متوسط (که در اصطلاح اینجا یعنی تمکن مالی برای یک زندگی با استاندارد بالا دارد)، سه تا بچه اش در مدرسه خصوصی درس می خوانند، خودش وکالت خوانده و مدتی کار کرده اما حالا خانه دار است. رابطه خیلی خوب و مستحکمی هم با شوهرش دارد. خیلی وقت ها او را با مادر خودش یا با مادر شوهرش می بینم.
من: نل کجاست؟
او: مارک (پدرش) بردش تئاتر. گفت نمایش غرور و تعصب رو در ریجنت پارک اجرا می کنند و دوست داشت بره ببینه، ولی فکر کرد پسرها که حوصله شون سر می ره، پس دخترم رو ببرم. هیچم فکر نکرد من هم ممکنه دوست داشته باشم این نمایش رو ببینم. براش مفروضه که وظیفه من نگهداری از بچه هاست! یعنی حتی ازم سوال نکرد که تو هم می خوای بیای؟ می خوای من بچه ها رو نگه دارم تو و نل برین تئاتر رو ببینین؟ 
من: خب بهش گفتی چه احساسی داری؟
او: خیلی غیرمستقیم و ملایم اشاره کردم. مشکل اینجاست که متوجه نمی شه. براش طبیعیه که من، مادر خونه، زندگیم برای بچه ها خلاصه شده باشه. تازه فکر می کنه که لطف می کنه که نل رو با خودش می‌بره. از اینکه اعتراض کنم تعجب می کنه.
 بعد از مدتی صحبت، موضوع کیفی که تازگی خریده بود مطرح شد:
او: گاهی اگر بخوام چیزی بخرم نمی دونم باید بهش بگم یا نه. ممکنه بهش بگی و خیلی هم خوب برخورد کنه، شایدم به نظرش قیمتش خیلی زیاد باشه و مخالفت کنه. بنابراین نمی دونم باید اول چیزی که می خوام رو بخرم و تو عمل انجام شده قرارش بدم یا نه.
چند وقت پیش یه کیف دیدم که قیمتش زیاد بود. من که هیچ وقت کیف گرون نخریده م تا حالا ولی فکر کردم این خیلی خوبه. با احتیاط به مارک گفتم این کیفه رو ببین چه خوبه! اونم گفت «آره خیلی قشنگ و شیکه.» گفتم قیمتش ولی این قدره. گفت «چه گرون! ولی عیبی نداره هر از گاهی یه چیز گرون هم بخری چه اشکالی داره؟» خلاصه رفتم و کیف رو خریدم. بعد می بینم حالا که قیمت کیفه رو می دونه انتظار داره مثل یک آدم به کیفه احترام بذارم! مثلا می گه «چرا کیفت رو گذاشتی زمین؟ خراب می شه!» خب اگر کیف خوبی باشه که این جوریا نباید خراب بشه! برای همین اصلا قیمتش زیاده. یک هفته بعد که دیگه ذله شده بودم از تذکراتش در مورد کیفم، بند کیفه پاره شد. خیلی ناراحت شدم که به این زودی خراب شده. پس بردمش و پولم رو پس گرفتم. بگذریم...یک بار با این همه دردسر کیف گرون خریدم ولی به دردسرش نمی ارزید.
پ.ن: در این نوشته اصلا قصد نداشته‌ام که زندگی یک خانواده را زیر سوال ببرم. همه افراد خانواده‌شان را دیده‌ام و می دانم که همه شان محترم و دوست داشتنی‌اند. روابط‌شان با هم خوب و سالم است. همسر دوستم کاملا اهل کمک کردن و مشارکت در خانواده است. اما فرهنگ مردسالار در تار و پود این جامعه هم نفوذ دارد. بحثش را جای دیگری هم پی خواهم گرفت.

۱۳۹۲ تیر ۱۴, جمعه

مساله واکسیناسیون

حدود ده سال پیش محققی در نتیجه یک مطالعه مستقل به این نتیجه رسید که واکسن ام ام آر با شیوع اوتیسم در کودکان مرتبط است. روند تحقیق و نتایج آن پوشش رسانه ای پیدا کرد و موافقان و مخالفان زیادی هم یافت. نظام درمانی بریتانیا با آن مخالف بود و و اکسن را لازم می دانست، اما گروه های مستقل و بسیاری از والدین نتایج مطالعه را باور داشتند و معتقد بودند اصرار بر ادامه واکسیناسیون تنها به نفع شرکت های داروسازی است که تولیدکننده آن هستند، و آن باندها خلاف مصالح جامعه حرکت می کنند. 
پسر من آن سالها دو ساله بود و ما برای مدت کوتاهی در انگلیس زندگی می کردیم. وقتی برای ثبت نام پزشک خانوادگی، کارت واکسن او را نشان دادم تا به دفترچه بهداشت انگلیسی منتقل شود، پرستار با تعجب (و خوشحالی و تحسین) گفت چقدر واکسن زدید! تا آن وقت ما دو نوبت ام ام آر زده بودیم و چند نوبت واکسن های سه گانه و دوگانه. دفترچه کلا پر شد! پرستار گفت بعضی از این واکسن ها طبق الگوی ما بیش از اندازه نیاز هم زده شده اما دو واکسن دیگر هم هست که بهتر است تکمیل شوند. این دو واکسن مننژیت و هیبز بودند که هنوز نمی دانم دومی چه بود. 
اینجا واکسن اجباری نیست، اما تشویق می شود. آن موقع با تمام جوی که حاکم بود من واقعا مردد بودم که این دو واکسن زده بشوند یا نه. وقتی از مطب تماس گرفتند که برای واکسن بیا، تردیدم را گفتم. برایم یه وقت گذاشتند فقط برای توجیه. پرستار و دکتر نشستند جلویم و گفتند تردیدت را بگو تا قانعت کنیم. آماده بودند هر چه می خواستم بروشور و سایت و کتاب معرفی کنند و توضیح بدهند. گفتم از عوارض واکسن نگرانم. گفتند واکسن های واقعا بحث برانگیز (شامل واکسن دوگانه) را خوشبختانه بدون مشکل زده اید، واکسنی که بدون دلیل بحث برانگیز شده (ام ام آر) را هم زده اید، این دو واکسنی که الان حرفش هست هیچ مشکلی ندارند و کسی هم با آنها مخالفتی نکرده ولی عوارض هر کدام از بیماریهایش بدتر است. 
وقتی دیدند تردیدم کمتر شده ولی همچنان شک دارم گفتند لازم است با همسرتان هم صحبت کنیم؟ اگر لازم است او را قانع کنیم برایش وقت بگذاریم. می توانیم ما به خانه شما بیاییم و صحبت کنیم. باید اعتراف کنم که اینجا بهم برخورد و در تصمیم گیری برای اینکه واکسن ها را همین الان بزنید تاثیر داشت. گفتند هر دو را همزمان (دقیقا همزمان) می زنیم تا ناراحتی کمتری داشته باشد. بنابراین دو پرستار آمدند و هر دو در یک لحظه واکسن ها را زدند. 

اینها گذشت و ما هم به ایران برگشتیم و بعد از دوره ای نسبتا طولانی دوباره گذارمان به همین کشور افتاد. ده-یازده سال گذشته است. پسرم کلاس هفتم است و به اصطلاح اینجا می رود دبیرستان. چند وقت پیش از مدرسه نامه ای دادند که سرخک اپیدمی شده و هم تعدادی در مدرسه مبتلا شده اند و هم در شهر و در سطح ملی موارد زیادی گزارش شده. دلیل اپیدمی احتمالا مقاومت بسیاری از مادران برای زدن واکسن ام ام آر در ده سال پیش است. لطفا اگر فرزندتان واکسن نزده به دکتر مراجعه کنید که هنوز دیر نیست. باز چند روز پیش هم نامه از دکتر آمد که ظاهرا شما ام ام آر نزده اید. لطفا سریع تر اقدام کنید. در نامه دکتر یک نیمچه تهدیدی هم بود که اگر به نامه جواب ندهید از لیست اين مطب حذف می شوید! حالا من مانده ام که نوبت سوم ام ام آر را کی برای پسرم زده ام تا خیالشان را راحت کنم.