۱۳۹۲ تیر ۲۵, سه‌شنبه

همسایه گیاه‌دوست

یکی از همسایه‌های ما مردی تنهاست که با گل و گیاه‌هایش زندگی می کند. خانه‌اش کوچک است. یک استودیوست که فقط برای خود او جا دارد، اما حیاط کوچک جلوی خانه‌اش را پر از گلها و گیاه‌های زیبا کرده است. زمستان و تابستان همه تفریحش این است که به گلهایش آب و غذا بدهد و شاهد رشدشان باشد. شبهای زمستان لابلای گلدان‌هایش که حیاط سیمانی‌ را پر کرده‌اند، شمع‌های کوچک روشن می‌کند.
یک روز زیبای تابستانی جلوی در خانه‌اش دیدیمش. گفتیم هوا چه خوب است امروز. جواب داد «خوب است، فقط کاش آلودگی صوتی هلی‌کوپترها نبود».
روز دیگر یک مخزن و آبپاش کنار در حیاطش دیدیم. گفتیم سمپاشی می کنی؟ جواب داد «نه، نه! سم خوب نیست. این غذای گل‌هاست. اگر آب و غذایشان سرجایش باشد نیازی به سمپاشی نیست. سم باعث می شود زنبورها هم طرف گلها نیایند.» بعد روی گردنش جای نیش یک زنبور را نشان داد و گفت «طبیعت همه‌اش خوب است. از اینکه زنبورها میایند طرف گل‌هایم خوشحالم».
روزها سنجاب‌ها می‌آیند ازش بادام زمینی می‌گیرند. هر روز یک گلدان جدید اضافه می کند. جلوی همه خانه‌های اطراف یکی دو گلدان گذاشته. 
پسرم هم با او دوست شده.ظاهرا دختر او (که با او زندگی نمی کند و نمی‌شناسیمش) با پسر من هم‌مدرسه‌ای است. هر روز که پسرم از مدرسه برمی‌گردد، سری هم به او می‌زند و با هم درباره گلها صحبت می‌کنند. دیروز یک گلدان کوچک به پسرم داده که برای خودش بزرگ کند، و گفته آب دادن به گلها کافی نیست. بیایید من غذا و خاک زیاد دارم، ببرید به گلهایتان بدهید.

این روزها فکر می‌کنم داشتن همچین همسایه‌ای در مرکز شهر چه نعمتی است. انگار وجود او همه محل را زنده کرده و گلهایش به همه اطراف طراوت داده‌اند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر