| سال ۱۸۳۰ تاسیس شده |
گاهی نگران می شوم که نکند همین روزها ببینم درش را تخته کرده اند و رویش زده اند که در این مکان به زودی شعبه مثلا «گپ» دایر می گردد.
خوشبختانه این اتفاق دور از ذهن است.
| سال ۱۸۳۰ تاسیس شده |
اینکه ما به قول کاتوزیان یک جامعه کلنگی داریم که نمی شود در آن برای بلند مدت برنامه ریزی کرد، نمی شود پروژه های دراز مدت را عملی کرد، و همه چیز مثل خانه های بیست سال ساخت مان در معرض کلنگ و تخریب قرار می گیرند تا یک بنای «نو» ساخته شود، آن قدر مطلب جدیدی نیست. مطلوب هم نیست. بدون اینکه بخواهم بیش از این مقایسه کنم، چند نمونه نشانه ای از جامعه اینجا خواهم گفت تا سوال هویتی ام را مطرح کنم.
امروز با استاد راهنمایم ملاقات داشتم، که خانمی است چند سال از خودم بزرگتر. پسر بزرگترش همسن پسر کوچک من است. قبل از شروع کارمان احوالپرسی می کردیم، که برایم تعریف کرد که بچه جدیدی وارد محله شان شده و با پسرش (که یازده ساله است) دوست شده. بعد از مدتی فهمیده اند که این دوست جدید مبتلا به سرطان خون است و حالش هم تازگی بد شده و به بیمارستان منتقل شده. مسلما خیلی از این بابت ناراحت بود، هم خودش هم پسرش و هم دوستان دیگرشان در مدرسه. معمولا این طور وقت ها مدرسه از همه بچه هایی که به نوعی تحت تاثیر جریان قرار می گیرند و ممکن است آسیب عاطفی ببینند حمایت می کند و جلسات مشاوره خصوصی و جمعی برایشان برگزار می کند. اما نکته ای که استاد راهنمایم می گفت جالب بود. می گفت برخورد پسرش با موضوع خیلی عاقلانه و بالغ است. به جای اینکه احساساتی بشود و گریه و زاری راه بیندازد، آمده گفته «چرا باید این اتفاق بیفتد؟ باید کاری کنیم. باید به موسسه پژوهش سرطان کمک کنیم!»