۱۳۹۱ دی ۱۲, سه‌شنبه

سرگشتگی در «سال نو»


امروز بسان معمول رفته بودم سوپر محله که لبنانی است. فروشنده که به سبب مراجعات مکرر، آشنایی مختصری یافته ایم سال نو را تبریک گفت. من هم به رسم ادب تبریک گفتم : 
Happy new year. However I don't feel it!
دلیلش را پرسید. گفتم:
Our new year is in March. When winter ends and spring comes. I'm used to that one. All my nostalgia lies there. 
از فروشنده پرسیدم:
Do you celebrate?
پاسخ داد:
Yes. I'll go out with my friends for drinks. It's fun....

من در آنجا به یاد قطعه ای از آن شعر اخوان ثالث افتادم که می گوید:
"کسی راز مرا داند که از این رو به آن رویم بگرداند"
 متن بالا ماجرای امروز است که همسرم برای کسی بازگو کرده بود و بنا به درخواستم در اختیار من هم گذاشت. 
راستش امسال بیش از تمام سالیان گذشته تجربه سرگشتگی در تقویم (و هویت) را نزد هموطنانم می بینم. به یاد ندارم هیچ سالی این قدر حساسیت در مورد کریسمس (جشن گرفتن یا نگرفتن آن) و سال نوی میلادی (تبریک گفتن یا نگفتن آن) و تاکید و یادآوری عید ما که نوروز است (با وسواسی که اگر نباشد انگار هراس داریم که فراموشش کنیم) دیده باشم. خود من بیش از هر چیز نیازمند بهانه ای هستم که کمی شادی را به خودم و خانواده ام یادآوری و «تحمیل» کنم. حتی تا همین قبل از کریسمس فکر می کردم ناملایمات روزگار باعث شده که خیلی ها به دنبال فرصت های شادی باشند. 
اما آنچه می بینم نشانه مساله دیگری است. این روزها بازار تبریک ها داغ است. همین طور بازار نفی و نهی تبریک ها. بعضی ها از اینکه تبریک بشنوند حتی ناراحت می شوند و انگار به غرور ملی شان بر می خورد. نمونه ها زیادند. کافی است نگاهی به شبکه های اجتماعی بیندازیم. اما شنیدن چنین آهنگ هایی هم در همین زمینه خالی از لطف نیست. 
چنین حساسیت هایی از نظر من به دو مساله اساسی و مرتبط باز می گردد که نشانگرهای اجتماعی و فرهنگی اش به شکل های مختلف دارند اعلام خطر می کنند. یکی از این دو، مساله هویت (identity) است. انگار چه در ایران باشیم چه در هر جای دیگر، هویت خود را، هویتی که با آن بزرگ شده ایم و خود را به آن شکل ساخته ایم و آراسته ایم، در معرض خطر می بینیم. بنابراین جشن دیگری را جز جشن ها و آیین های هویتی خود، بر نمی تابیم. 
دوم مساله "displacement" است که هر چند در عنوان این مطلب «سرگشتگی» را با آن معادل گرفته ام، اما باز هم به نظرم به خوبی نمی تواند مفهوم دیسپلیسمنت را برساند. 
منظور این است که در «جا»ی خود، در «مکان» خود قرار نگرفته باشیم، بلکه جایگاه مان نامناسب و نامتناسب با خودمان باشد. ممکن است حتی در وطنی که هرگز آن را ترک نکرده ایم دچار این سرگشتگی شویم وقتی دیگر مناسبات آن آنقدر به هم ریخته باشد که نتوانیم به آن احساس تعلق کنیم، یا اینکه محیط مان ما را از خود نداند. درست مثل همان «شهریار شهر سنگستان» اخوان ثالث که در وطن خویش غریب شده بود.
باری... سال جدید میلادی با یک حس دردناک بحران هویت و سرگشتگی آغاز شد. تا ببینیم نوروز برایمان چه به همراه خواهد آورد. 

۱ نظر:

  1. ...
    اینجا تمام روز

    موسیقی نسیم

    در کوچه هایشان

    آرام می وزد.

    من گوش می کنم

    شاید که گاه گاه

    از لا به لای این نت نا آشنا و بم

    آواز مهربان قلب تو را باز بشنوم

    اینجا شنبدن زبان خودی

    بس مهیج است!
    ...
    من را چه می شود؟
    از دوریت رفیق؟

    تب دار غربتم؟

    یا غرق در خوشی؟

    با من چه کرده ای ؟

    کاین غربت غریب

    هر دم برای من بهتر ز قربت است.

    پاسخحذف