رختکن هایی که گفتم در دو طرف استخر قابل مشاهده اند |
قرار است منتقلمان کنند به «استخر». ادامه ماجرای دفتر کار به این جا رسید که یک روز خانمی وارد دفتر شد و پرسید چند نفر معمولا اینجا کار می کنند، و آدرس ایمیل بقیه را از من گرفت. من آن روز تنها بودم. گفت می دانی قرار است دفترتان منتقل شود؟ گفتم بله ولی از این بابت خوشحال نیستم، هیچ کدام از دوستانم در این اتاق هم راضی و خوشحال نیستند. نشست و پرسید چرا؟ گفتم با ما در این مورد مشورت نشده و دوست داشتم اعتراضمان را به گوش کسانی که مسئول این تغییر هستند برسانم. گفت این کار درستی است ولی تصمیم گرفته شده و راهی برای تغییرش نیست متاسفانه.
تا از دفتر رفت بیرون یک ایمیل زد که جلسه ای برای فردا ظهر گذاشته اند و همه بیایند در مورد دفتر جدید کار نظر بدهند. جلسه هم تکرار همان حرفها بود و بیشتر معرفی محل جدید بود. همه اعتراض داشتند ولی کاری نمی شد کرد. عده زیادی را استخدام کرده اند و جا کم دارند، بنابراین دفتر شش نفره ما را دارند تقسیم می کنند، و باز هم جا کم می آورند.
آخر جلسه گفتند بیایید برویم محل جدید را ببینیم. دفتر جدید در یک ساختمان دیگر، آن طرف خیابان است. این ساختمان دیگر، یک ساختمان قدیمی صد و پنجاه ساله است که جزو میراث فرهنگی است و در تغییر دادن آن محدودیت دارند. دفتر جدید ما قبلا یک استخر بوده، یک استخر سرپوشیده. بعدها استخر را به کتابخانه تبدیل کرده اند، و حالا می خواهند با گذاشتن میزهای شش-هفت نفره تبدیلش کنند به دفتر کار دانشجویان دکتری. راستش تحت تاثیر فضای قدیمی اش و حس و حال استخری اش قرار گرفتم. در اطراف نیم طبقه بالا نرده های اصلی و اولیه ساختمان بود برای اینکه تماشاچی ها از آنجا نظارت کنند (معمولا والدین بر شنای بچه ها نظارت می کردند). و از همه بامزه تر رختکن های اطراف استخر بود که درهایش هم هنوز به همان شکل اولیه سرجایش بود، فقط توی رختکن ها را طبقه زده بودند تا مثل کتابخانه بشود.
اسم این سالن هم همچنان «استخر» است. استخری که سال هزار و نهصد و هشت میزبان المپیک هم بوده.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر